- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۰۶۹۴
- شماره مطلب: ۹۳۲۷
-
چاپ
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
چشمهای من که با خواب سحر بیگانهاند
قصۀ شمع و گل و پروانه میخواهم چه کار؟
گیسوی آشفتهام دارد نشان از عاشقی
زلف خود بر باد دادم، شانه میخواهم چه کار؟
من خراب باده نه، بلکه خراب ساقیام
در غیاب حضرتش میخانه میخواهم چه کار؟
انقدر دیوانهام امشب که از فرط جنون
از قدح سر میکشم، پیمانه میخواهم چه کار؟
مست کرده شهر را عطر خوش پیراهنش
انبیا و اولیا چشم انتظار دیدنش
مرتضی با دست خود، آیینه قرآن میبرد
فاطمه گهواره را در زیر ایوان میبرد
شور و شادی طلوع آفتاب هاشمی
غصه و غم را ز دلهای پریشان میبرد
با دو تا خورشید روی گونههایش دیدنی ست
آبرویی را که از ماه فروزان میبرد
چشم خود را برنمیدارد علی از چشم او
با تبسم کردنش دل از پدرجان میبرد
جامهاش را انبیا در باغ جنت دوختند
حور عبا، عمامهاش را نیز غلمان میبرد
بوسه بر قنداقهاش عیسی بن مریم میزند
مرهم از خاک رهش موسی بن عمران میبرد
با وجود یوسف زهرا یقیناً بعد از این
یوسف کنعانیان زیره به کرمان میبرد
افتخاری شد نصیب قوم سلمان بی گمان
مادرش دارد عروس از خاک ایران میبرد
سفرۀ سوری پیمبر با علی انداخته
هرکسی که میرسد، رزق فراوان میبرد
هر که هرچه هدیه آورده به یمن مقدمش
با دعای فاطمه دارد دو چندان میبرد
حاتم طایی برای شام خود سر میرسد
از میان سفرۀ آقای ما نان میبرد
بیقرارم، مثل آن موری که روی دوش خود
تکهای ران ملخ نزد سلیمان میبرد
خلق میخوانند: کشتی نجات عالم است
هرچه که بنویسم از خوبی این آقا، کم است
در زمین و آسمانها صحبت آقای ماست
نوبتی باشد اگر هم، نوبت آقای ماست
مادر از آغوش خود او را زمین نگذاشته
حضرت زهرا خودش در خدمت آقای ماست
رحمه الله است مثل رحمه للعالمین
خلق و خوی مصطفی در سیرت آقای ماست
در شجاعت در شهامت رونوشت حیدر است
لشگری محو وقار و شوکت آقای ماست
فطرس بی بال و پر هم به امیدی امده
پشت در چشم انتظار رأفت آقای ماست
روز میلادش جهنم را خدا خاموش کرد
این ترحم، این تفضل، بابت آقای ماست
ارمنیها و کلیمیها به او دل دادهاند
دلبری از هرکسی خاصیت آقای ماست
نام صاحبخانه را بر درب خانه حک کنند
جنتی باشد اگر هم، جنت آقای ماست
هر که به هرجا رسید از نوکری او رسید
خوش به حال هرکسی که رعیت آقای ماست
بهتر از اینکه دوای درد ما را میدهد
بهتر از اینکه شفا در تربت آقای ماست
لقمههای نانش از این رو به آن رو میکند
چه اثرها در غذای هیئت آقای ماست
پیش پایمان همیشه این و آن پا میشوند
این همه ارج و مقام از برکت آقای ماست
ما بدی هم که کنیم او باز خوبی میکند
باز خوبی میکند، این خصلت آقای ماست
آنکه کارش از طفولیت فقط بخشیدن است
شافع فردای محشر، حضرت آقای ماست
میکشد پای مرا آخر به سوی کربلا
"بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا "
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
چشمهای من که با خواب سحر بیگانهاند
قصۀ شمع و گل و پروانه میخواهم چه کار؟
گیسوی آشفتهام دارد نشان از عاشقی
زلف خود بر باد دادم، شانه میخواهم چه کار؟
من خراب باده نه، بلکه خراب ساقیام
در غیاب حضرتش میخانه میخواهم چه کار؟
انقدر دیوانهام امشب که از فرط جنون
از قدح سر میکشم، پیمانه میخواهم چه کار؟
مست کرده شهر را عطر خوش پیراهنش
انبیا و اولیا چشم انتظار دیدنش
مرتضی با دست خود، آیینه قرآن میبرد
فاطمه گهواره را در زیر ایوان میبرد
شور و شادی طلوع آفتاب هاشمی
غصه و غم را ز دلهای پریشان میبرد
با دو تا خورشید روی گونههایش دیدنی ست
آبرویی را که از ماه فروزان میبرد
چشم خود را برنمیدارد علی از چشم او
با تبسم کردنش دل از پدرجان میبرد
جامهاش را انبیا در باغ جنت دوختند
حور عبا، عمامهاش را نیز غلمان میبرد
بوسه بر قنداقهاش عیسی بن مریم میزند
مرهم از خاک رهش موسی بن عمران میبرد
با وجود یوسف زهرا یقیناً بعد از این
یوسف کنعانیان زیره به کرمان میبرد
افتخاری شد نصیب قوم سلمان بی گمان
مادرش دارد عروس از خاک ایران میبرد
سفرۀ سوری پیمبر با علی انداخته
هرکسی که میرسد، رزق فراوان میبرد
هر که هرچه هدیه آورده به یمن مقدمش
با دعای فاطمه دارد دو چندان میبرد
حاتم طایی برای شام خود سر میرسد
از میان سفرۀ آقای ما نان میبرد
بیقرارم، مثل آن موری که روی دوش خود
تکهای ران ملخ نزد سلیمان میبرد
خلق میخوانند: کشتی نجات عالم است
هرچه که بنویسم از خوبی این آقا، کم است
در زمین و آسمانها صحبت آقای ماست
نوبتی باشد اگر هم، نوبت آقای ماست
مادر از آغوش خود او را زمین نگذاشته
حضرت زهرا خودش در خدمت آقای ماست
رحمه الله است مثل رحمه للعالمین
خلق و خوی مصطفی در سیرت آقای ماست
در شجاعت در شهامت رونوشت حیدر است
لشگری محو وقار و شوکت آقای ماست
فطرس بی بال و پر هم به امیدی امده
پشت در چشم انتظار رأفت آقای ماست
روز میلادش جهنم را خدا خاموش کرد
این ترحم، این تفضل، بابت آقای ماست
ارمنیها و کلیمیها به او دل دادهاند
دلبری از هرکسی خاصیت آقای ماست
نام صاحبخانه را بر درب خانه حک کنند
جنتی باشد اگر هم، جنت آقای ماست
هر که به هرجا رسید از نوکری او رسید
خوش به حال هرکسی که رعیت آقای ماست
بهتر از اینکه دوای درد ما را میدهد
بهتر از اینکه شفا در تربت آقای ماست
لقمههای نانش از این رو به آن رو میکند
چه اثرها در غذای هیئت آقای ماست
پیش پایمان همیشه این و آن پا میشوند
این همه ارج و مقام از برکت آقای ماست
ما بدی هم که کنیم او باز خوبی میکند
باز خوبی میکند، این خصلت آقای ماست
آنکه کارش از طفولیت فقط بخشیدن است
شافع فردای محشر، حضرت آقای ماست
میکشد پای مرا آخر به سوی کربلا
"بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا "