- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۶۲۵۲
- شماره مطلب: ۹۳۰۵
-
چاپ
باید براى کرببلا، از نجف گذشت
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
بر گردن جهان تشیع چه دینى است؟
این شور، بىمقایسه حج حسینى است
کى دیده است جمعیتى این چنین؟ بگو
شور و شعور و تربیتى این چنین؟ بگو
یک مکتب و اهمیتى این چنین؟ بگو
کى دیده است تسلیتى این چنین؟ بگو
پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟
«گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست»
«این رستخیز عام» که درسى حماسى است
یک مکتب مجرب انسانشناسى است
رزمایش بزرگ عبادى سیاسى است
این کار ریشهای ست، پیامش اساسى است
بىسابقهترین تجمع روى زمین شده است
حالا مدال وحدت ما، اربعین شده است
این اربعین همایشى از اتحاد ماست
یک پرده از نمایش یومالجهاد ماست
مقیاسى از تلاطم مردم نهاد ماست
این اربعین نشانهاى از اعتقاد ماست
ما سالهاست عاشق یک بىکفن شدیم
تأثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم
اول نجف، مقابل میخانۀ على
جامى بزن ز بادۀ مستانۀ على
اذن دخول پشت در خانۀ على
زآنجا سپس زیارت دردانۀ على
باید ولى شناخت، سپس جان به کف گذشت
باید براى کرببلا، از نجف گذشت
وقت وصال مىطلبد دل به جاده زد
موکب به موکب از لب پیمانه باده زد
باید در این مسیر قدم بىاراده زد
بوسه به روى تاول پاى پیاده زد
عاشقشدن وسیلۀ آوارهبودن است
آوارگى نتیجۀ بیچارهبودن است
مردم دلى به سوى قرن مىبرند، آه!
جانهاى مست را سوى تن مىبرند، آه!
سر را براى کشتهشدن مىبرند، آه!
دنبال خویش بچه و زن مىبرند، آه!
شکر خدا که غذاى فراوان رساندهاند
زوار شاه تشنه که تشنه نماندهاند
پاى پر آبله، غم مرهم نداشتند
چیزى براى طى سفر کم نداشتند
زنهاى این پیادهروى غم نداشتند
یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند
یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد
یک گوشواره دردسر گوشها نشد
بعد از حسین، جوشش مکتب شروع شد
خونش که ریخت، گریۀ هرشب شروع شد
در بین دختران حرم تب شروع شد
یک اربعین رسالت زینب شروع شد
گرچه به روى ناقۀ عریان سوار شد
حیدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد
مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت
او سنگ خورد، ولى خطبه خواند و رفت
در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت
ابن زیاد را سر جایش نشاند و رفت
کاخ یزید را به سر او خراب کرد
او یکتنه به جاى همه انقلاب کرد
-
دیر شد آقا، چه شد پس کربلایم یا رضا؟
تا خداوندان شمایید و گدایانیم ما
در مسیر طوس، آهوی بیابانیم ما
پشت سقاخانهات دنبال درمانیم ما
سربلندیم و سرافرازیم و بارانیم ما
زیر دین گنبد شاه خراسانیم ما
-
زینت منبرها
میشه با یک پرچم
یهجا هیئت باشه
میاد اونجا زهرا
حتی خلوت باشه
-
کوثر خوشگوار، دست شماست
هرکه را آسمانیاش کردند
در نگاه تو فانیاش کردند
هر که عطر و بوی تو داشت
غرق در مهربانیاش کردند
باید براى کرببلا، از نجف گذشت
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
بر گردن جهان تشیع چه دینى است؟
این شور، بىمقایسه حج حسینى است
کى دیده است جمعیتى این چنین؟ بگو
شور و شعور و تربیتى این چنین؟ بگو
یک مکتب و اهمیتى این چنین؟ بگو
کى دیده است تسلیتى این چنین؟ بگو
پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟
«گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست»
«این رستخیز عام» که درسى حماسى است
یک مکتب مجرب انسانشناسى است
رزمایش بزرگ عبادى سیاسى است
این کار ریشهای ست، پیامش اساسى است
بىسابقهترین تجمع روى زمین شده است
حالا مدال وحدت ما، اربعین شده است
این اربعین همایشى از اتحاد ماست
یک پرده از نمایش یومالجهاد ماست
مقیاسى از تلاطم مردم نهاد ماست
این اربعین نشانهاى از اعتقاد ماست
ما سالهاست عاشق یک بىکفن شدیم
تأثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم
اول نجف، مقابل میخانۀ على
جامى بزن ز بادۀ مستانۀ على
اذن دخول پشت در خانۀ على
زآنجا سپس زیارت دردانۀ على
باید ولى شناخت، سپس جان به کف گذشت
باید براى کرببلا، از نجف گذشت
وقت وصال مىطلبد دل به جاده زد
موکب به موکب از لب پیمانه باده زد
باید در این مسیر قدم بىاراده زد
بوسه به روى تاول پاى پیاده زد
عاشقشدن وسیلۀ آوارهبودن است
آوارگى نتیجۀ بیچارهبودن است
مردم دلى به سوى قرن مىبرند، آه!
جانهاى مست را سوى تن مىبرند، آه!
سر را براى کشتهشدن مىبرند، آه!
دنبال خویش بچه و زن مىبرند، آه!
شکر خدا که غذاى فراوان رساندهاند
زوار شاه تشنه که تشنه نماندهاند
پاى پر آبله، غم مرهم نداشتند
چیزى براى طى سفر کم نداشتند
زنهاى این پیادهروى غم نداشتند
یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند
یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد
یک گوشواره دردسر گوشها نشد
بعد از حسین، جوشش مکتب شروع شد
خونش که ریخت، گریۀ هرشب شروع شد
در بین دختران حرم تب شروع شد
یک اربعین رسالت زینب شروع شد
گرچه به روى ناقۀ عریان سوار شد
حیدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد
مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت
او سنگ خورد، ولى خطبه خواند و رفت
در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت
ابن زیاد را سر جایش نشاند و رفت
کاخ یزید را به سر او خراب کرد
او یکتنه به جاى همه انقلاب کرد