- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۵۷۷۸
- شماره مطلب: ۹۲۶۰
-
چاپ
امشب تمام حجرۀ من کربلا شده
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمام بسترم آتش گرفته است
تر میکند لبان مرا کودکم، ولی
از تشنگی، لب ترم آتش گرفته است
پا میکشم به خاک و نفس میزنم که شهر
از آه آه آخرم، آتش گرفته است
حالا کبوتران به غمم گریه میکنند
از بال و پر زدن، پرم آتش گرفته است
امشب تمام حجرۀ من کربلا شده
یک جرعه آب، حنجرم آتش گرفته است
امشب دوباره خیمۀ آتش گرفته را
میبینم و سراسرم آتش گرفته است
سرها به روی نیزه و سرنیزهها به تن
یک دشت در برابرم آتش گرفته است
فریاد دختری ز دل خیمه میرسد
عمه کمک! که معجرم آتش گرفته است
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
امشب تمام حجرۀ من کربلا شده
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمام بسترم آتش گرفته است
تر میکند لبان مرا کودکم، ولی
از تشنگی، لب ترم آتش گرفته است
پا میکشم به خاک و نفس میزنم که شهر
از آه آه آخرم، آتش گرفته است
حالا کبوتران به غمم گریه میکنند
از بال و پر زدن، پرم آتش گرفته است
امشب تمام حجرۀ من کربلا شده
یک جرعه آب، حنجرم آتش گرفته است
امشب دوباره خیمۀ آتش گرفته را
میبینم و سراسرم آتش گرفته است
سرها به روی نیزه و سرنیزهها به تن
یک دشت در برابرم آتش گرفته است
فریاد دختری ز دل خیمه میرسد
عمه کمک! که معجرم آتش گرفته است