- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۴۰۵۸
- شماره مطلب: ۹۱۳۷
-
چاپ
ای کالها، کمال سر کوچهباغ اوست
هم آسمان قصیدهای از بی کرانیاش
هم بی کرانهها غزل آسمانیاش
ای کالها، کمال سر کوچهباغ اوست
باید رسید تا به خدا با نشانیاش
او در مدینه جای پدر را چه پر نمود
در غیبت پدر، پسر و میزبانیاش
باغ معارف است حدیثش، پیمبران
حظ میبرند موقع شیرین زبانیاش
از جبرئیل تا ملک الموت هرکه هست
نوشیده است از لب جام دهانیاش
باب الجواد حاجت ما را چه زود داد
مشهد پر است از نفس مهربانیاش
ششگوشه شد ضریحش اگر، بی دلیل نیست
از شش جهت گداست در این میهمانیاش
یارب مگیر فیض شب کاظمین را
هرکس خوش است پیش عزیزان جانیاش
وقت زیارت است و عباراتش از رضاست
قربان کودکیش، فدای جوانیاش
حالا کبوتران همه از مشهد آمدند
تا آسمان بام؛ پی سایبانیاش
آقای طوس از جگرش آه میکشد
در کنج حجره تا پسرش آه میکشد
افتاده است روی زمین و برابرش
لبخند میزند به تقلاش همسرش
افتاده است روی زمین، دید مثل او
افتاده است در وسط کوچه مادرش
جرعه به جرعه آب زمین ریختند و او
از بس که آب گفت، ترک خورد حنجرش
قسمت نبود آب بنوشد، به جای آن
خاکی شده است حیف لبان مطهرش
بابالحوائج است، ولی میتوان شنید
از بین حجره نالۀ موسی بن جعفرش
این دفعه میزدند به دف تا که جان دهد
کف میزدند وقت نفسهای آخرش
از پا گرفته و بدنش میکشند، وای!
تا پشت بام ریخته گلهای پرپرش
خون گریه میکند لبۀ تخته سنگها
از بس که خورد بر لبۀ پلهها سرش
این پشت بام گودی گودال نیست، شکر
با پا نیامده است کسی روی پیکرش
سخت است فکر این غم و سخت است باورش
مردی که قاتلش بشود زهر همسرش
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
ای کالها، کمال سر کوچهباغ اوست
هم آسمان قصیدهای از بی کرانیاش
هم بی کرانهها غزل آسمانیاش
ای کالها، کمال سر کوچهباغ اوست
باید رسید تا به خدا با نشانیاش
او در مدینه جای پدر را چه پر نمود
در غیبت پدر، پسر و میزبانیاش
باغ معارف است حدیثش، پیمبران
حظ میبرند موقع شیرین زبانیاش
از جبرئیل تا ملک الموت هرکه هست
نوشیده است از لب جام دهانیاش
باب الجواد حاجت ما را چه زود داد
مشهد پر است از نفس مهربانیاش
ششگوشه شد ضریحش اگر، بی دلیل نیست
از شش جهت گداست در این میهمانیاش
یارب مگیر فیض شب کاظمین را
هرکس خوش است پیش عزیزان جانیاش
وقت زیارت است و عباراتش از رضاست
قربان کودکیش، فدای جوانیاش
حالا کبوتران همه از مشهد آمدند
تا آسمان بام؛ پی سایبانیاش
آقای طوس از جگرش آه میکشد
در کنج حجره تا پسرش آه میکشد
افتاده است روی زمین و برابرش
لبخند میزند به تقلاش همسرش
افتاده است روی زمین، دید مثل او
افتاده است در وسط کوچه مادرش
جرعه به جرعه آب زمین ریختند و او
از بس که آب گفت، ترک خورد حنجرش
قسمت نبود آب بنوشد، به جای آن
خاکی شده است حیف لبان مطهرش
بابالحوائج است، ولی میتوان شنید
از بین حجره نالۀ موسی بن جعفرش
این دفعه میزدند به دف تا که جان دهد
کف میزدند وقت نفسهای آخرش
از پا گرفته و بدنش میکشند، وای!
تا پشت بام ریخته گلهای پرپرش
خون گریه میکند لبۀ تخته سنگها
از بس که خورد بر لبۀ پلهها سرش
این پشت بام گودی گودال نیست، شکر
با پا نیامده است کسی روی پیکرش
سخت است فکر این غم و سخت است باورش
مردی که قاتلش بشود زهر همسرش