- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۵۱۳
- شماره مطلب: ۹۰۸۹
-
چاپ
داغ مکرر
چشمهای ترم از کودکیام تر شده است
زندگینامۀ من داغ مکرر شده است
بدن لاغر و این قامت خم شاهد که
روزها با چه غم دل شکنی سرشده است
گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم
سوختن ارث من از روضۀ مادر شده است
رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی
خاطرم از سر بازار مکدر شده است
دم آخر همۀ اهل و عیالم هستند
شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است
زهر امروز مرا از نفس انداخت ولی
قاتلم زهر نه، یک علت دیگر شده است
بین بستر چقدر زار زدم وای حسین
روضهها در نظرم خوب مصور شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
زینت دوش نبی، طعمۀ لشگر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
ته گودال، گل فاطمه پرپر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
قسمت گردن او کندی خنجر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
نوک هر نیزهای آمادۀ یک سر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
غارت چادر و پوشیۀ خواهر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
درخیام نبوی قحطی معجر شده است
سوختم پای غم آن شه افتاده نفس
همدم هر سحرم خونه جگر بوده و بس
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
داغ مکرر
چشمهای ترم از کودکیام تر شده است
زندگینامۀ من داغ مکرر شده است
بدن لاغر و این قامت خم شاهد که
روزها با چه غم دل شکنی سرشده است
گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم
سوختن ارث من از روضۀ مادر شده است
رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی
خاطرم از سر بازار مکدر شده است
دم آخر همۀ اهل و عیالم هستند
شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است
زهر امروز مرا از نفس انداخت ولی
قاتلم زهر نه، یک علت دیگر شده است
بین بستر چقدر زار زدم وای حسین
روضهها در نظرم خوب مصور شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
زینت دوش نبی، طعمۀ لشگر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
ته گودال، گل فاطمه پرپر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
قسمت گردن او کندی خنجر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
نوک هر نیزهای آمادۀ یک سر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
غارت چادر و پوشیۀ خواهر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
درخیام نبوی قحطی معجر شده است
سوختم پای غم آن شه افتاده نفس
همدم هر سحرم خونه جگر بوده و بس