مشخصات شعر

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی

فروغ وحدت و توحید داده بر دل‌ها

 

ز خاک پاک منی سرکشد به دامن عرش

نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

 

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق

به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

 

رسد به اوج سماوات نغمۀ لبیک

زکوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا

 

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش

ز اشک دیدۀ پیغمبری گرفته صفا

 

محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن

نهاده‌اند رخ بندگی به خاک آنجا

 

صدای گرم مناجات حضرت مهدی

طنین فکنده در آن سرزمین به موج فضا

 

خوشا به حال دل محرمی که در آن جمع

جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

 

خوشا به حال دل آنکه بشنود پاسخ

از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

 

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای

که با دعای امام زمان رود بالا

 

روند جانب مسلخ کنند قربانی

نه گوسفند، بگو گرگ نفس و دیو هوی

 

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری

که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

 

کشیده کارد به حلق پسر که در ره دوست

کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

 

کشیده تیغ، ولی آن گلو بریده نشد

که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

 

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟

نمی‌بری گلوی نازک ذبیح مرا

 

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت

که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

 

که‌ ای خلیل تو گویی ببر، چه سان ببرم؟

که نهی می‌کندم ذات قادر یکتا

 

در این مکالمه ناگاه گوسفند به دوش

رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

 

که‌ ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول

زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

 

به جای ذبح پس، گوسفند کند قربان

که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

 

برید سر ز تن گوسفند و گفت دریغ

نریخت خون ذبیحم به خاک دوست چرا؟

 

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر

که راز مخفی ما بر تو می‌‌شود افشا

 

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه به خون

ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

 

گشوده چنگ بسی گرگ‌‌های کوفه و شام

به قصد ریختن خون یوسف زهرا

 

ز تشنگی زده آتش به دامن گردون

صدای ناله اطفال سیدالشهداء

 

رباب اشک فشان در کنار گهواره

گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

 

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال

دو دست گشته بریده ز پیکر سقّا

 

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ

چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

 

بریز خار نهان لاله‌‌های گلشن وحی

به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

 

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل

دو دست غم به سر خویش زد، فتاد ز پا

 

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو

فزون‌تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

 

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

 

مصائب همۀ انبیاست حق حسین

که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

 

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»

اگر زبان ببرندش، دلش بود گویا

 

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی

فروغ وحدت و توحید داده بر دل‌ها

 

ز خاک پاک منی سرکشد به دامن عرش

نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

 

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق

به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

 

رسد به اوج سماوات نغمۀ لبیک

زکوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا

 

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش

ز اشک دیدۀ پیغمبری گرفته صفا

 

محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن

نهاده‌اند رخ بندگی به خاک آنجا

 

صدای گرم مناجات حضرت مهدی

طنین فکنده در آن سرزمین به موج فضا

 

خوشا به حال دل محرمی که در آن جمع

جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

 

خوشا به حال دل آنکه بشنود پاسخ

از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

 

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای

که با دعای امام زمان رود بالا

 

روند جانب مسلخ کنند قربانی

نه گوسفند، بگو گرگ نفس و دیو هوی

 

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری

که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

 

کشیده کارد به حلق پسر که در ره دوست

کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

 

کشیده تیغ، ولی آن گلو بریده نشد

که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

 

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟

نمی‌بری گلوی نازک ذبیح مرا

 

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت

که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

 

که‌ ای خلیل تو گویی ببر، چه سان ببرم؟

که نهی می‌کندم ذات قادر یکتا

 

در این مکالمه ناگاه گوسفند به دوش

رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

 

که‌ ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول

زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

 

به جای ذبح پس، گوسفند کند قربان

که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

 

برید سر ز تن گوسفند و گفت دریغ

نریخت خون ذبیحم به خاک دوست چرا؟

 

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر

که راز مخفی ما بر تو می‌‌شود افشا

 

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه به خون

ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

 

گشوده چنگ بسی گرگ‌‌های کوفه و شام

به قصد ریختن خون یوسف زهرا

 

ز تشنگی زده آتش به دامن گردون

صدای ناله اطفال سیدالشهداء

 

رباب اشک فشان در کنار گهواره

گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

 

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال

دو دست گشته بریده ز پیکر سقّا

 

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ

چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

 

بریز خار نهان لاله‌‌های گلشن وحی

به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

 

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل

دو دست غم به سر خویش زد، فتاد ز پا

 

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو

فزون‌تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

 

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

 

مصائب همۀ انبیاست حق حسین

که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

 

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»

اگر زبان ببرندش، دلش بود گویا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×