- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۳۲۹۵
- شماره مطلب: ۸۹۱۳
-
چاپ
رزق نوکر
شکر خدا زهرا دوباره رزق این نوکر نوشت
با دست بشکسته مرا روزیخور این در نوشت
هرگز نمیکردم گمان اینجا مرا راهم دهند
نام مرا در بین نوکرها خودش آخر نوشت
روز ازل وقتی خدا روزی عالم را نوشت
ارباب را ارباب و ما را بر درش قنبر نوشت
در عرش حق پیراهن خونین او آویختند
بیخود نبوده گر خدا این قلب را مضطر نوشت
نام حسین فاطمه اشک مرا جاری کند
رحمت به شیر مادرم، صد شکر بر این سرنوشت
هرکس که شد در این دهه دیوانۀ کوی حسین
زینب برای او «نماز صبح بالاسر» نوشت
«حبّ الحسین نعمتی، قبر الحسین قبلتی»
این جمله را هر نوکری در قلب خود با زر نوشت
«من زاره فی کربلا، زار العلی فی عرشه»
این را همان اول خدا، در عرش بر سردر نوشت
«حبّ الحسین جنّنی» عابس بیان کرده، ولی
بر چوب محمل خواهرش این جمله را با سر نوشت
میگفت زینب: از فراز تل برادر جان ببین
آنکس که تقدیر تو بیانگشت و انگشتر نوشت
من را میان عدهای نامحرم و دور از حیا
آواره و بیچاره و بییار و بیمعجر نوشت
-
خادمی خانهات با خضر و نوح و آدم است
پشت میخانه نشستم، غرق شور و شادیام
از خراب آباد این دل در پی آبادیام
هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادیام
-
میرسد بوی ماه غصه و غم
کوری چشم دشمنان بتول
ربّ تو را خوانده جان و نفس رسول
گفت احمد که حج و صوم و صلاه
با ولای تو میشود مقبول
-
کربلایم نمیبری؟
روسیاه آمدم، فقیر توام
تشنۀ جامی از غدیر توام
در دو عالم شریف و محترمم
تا زمانی که من حقیر توام
رزق نوکر
شکر خدا زهرا دوباره رزق این نوکر نوشت
با دست بشکسته مرا روزیخور این در نوشت
هرگز نمیکردم گمان اینجا مرا راهم دهند
نام مرا در بین نوکرها خودش آخر نوشت
روز ازل وقتی خدا روزی عالم را نوشت
ارباب را ارباب و ما را بر درش قنبر نوشت
در عرش حق پیراهن خونین او آویختند
بیخود نبوده گر خدا این قلب را مضطر نوشت
نام حسین فاطمه اشک مرا جاری کند
رحمت به شیر مادرم، صد شکر بر این سرنوشت
هرکس که شد در این دهه دیوانۀ کوی حسین
زینب برای او «نماز صبح بالاسر» نوشت
«حبّ الحسین نعمتی، قبر الحسین قبلتی»
این جمله را هر نوکری در قلب خود با زر نوشت
«من زاره فی کربلا، زار العلی فی عرشه»
این را همان اول خدا، در عرش بر سردر نوشت
«حبّ الحسین جنّنی» عابس بیان کرده، ولی
بر چوب محمل خواهرش این جمله را با سر نوشت
میگفت زینب: از فراز تل برادر جان ببین
آنکس که تقدیر تو بیانگشت و انگشتر نوشت
من را میان عدهای نامحرم و دور از حیا
آواره و بیچاره و بییار و بیمعجر نوشت