- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۵۳۶
- شماره مطلب: ۷۶۷۰
-
چاپ
کربلا میخواهم
آبرویم را سرِ این نفس، آسان میبرم
مرگ را از خاطرم هنگام عصیان میبرم
تشنۀ معرفتم، این سو و آن سو میروم
بهرهای اصلا از این دریای قرآن میبرم؟
بندهای حیرانم و جای کلام صاحبم
از کلام دیگران بی فکر، فرمان میبرم
لوح دل، بی آب دیده از گنه عاری نشد
اشک را با غفلتم از کوی مژگان میبرم
بعد از این حالا که یوسف هم خریدارم نشد
چون زلیخا، خون جگر، سر در گریبان میبرم
من نمیبینم، نمیدانم، نمیفهمم ولی
بهرهها از او در این دوران هجران میبرم
گرچه در هفته فقط یک جمعه یادش میکنم
از دعایش روز و شب سود فراوان میبرم
بی پناهم، هر کجا رفتم جوابم کردهاند
پس پناهم را به دربار خراسان میبرم
جام جانان را همیشه با وضو سر میکشم
نام سلطان را فقط با چشم گریان میبرم
کربلا میخواهم و با صد امید و آرزو
حاجتم را محضر آقا رضا جان میبرم
با توسل بر غم زهرا به مشهد میروم
با توسل راه در دربار سلطان میبرم
ننگ بر اهل مدینه که علی فرموده است:
همسرم را با قد خم بیت الاحزان میبرم
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
کربلا میخواهم
آبرویم را سرِ این نفس، آسان میبرم
مرگ را از خاطرم هنگام عصیان میبرم
تشنۀ معرفتم، این سو و آن سو میروم
بهرهای اصلا از این دریای قرآن میبرم؟
بندهای حیرانم و جای کلام صاحبم
از کلام دیگران بی فکر، فرمان میبرم
لوح دل، بی آب دیده از گنه عاری نشد
اشک را با غفلتم از کوی مژگان میبرم
بعد از این حالا که یوسف هم خریدارم نشد
چون زلیخا، خون جگر، سر در گریبان میبرم
من نمیبینم، نمیدانم، نمیفهمم ولی
بهرهها از او در این دوران هجران میبرم
گرچه در هفته فقط یک جمعه یادش میکنم
از دعایش روز و شب سود فراوان میبرم
بی پناهم، هر کجا رفتم جوابم کردهاند
پس پناهم را به دربار خراسان میبرم
جام جانان را همیشه با وضو سر میکشم
نام سلطان را فقط با چشم گریان میبرم
کربلا میخواهم و با صد امید و آرزو
حاجتم را محضر آقا رضا جان میبرم
با توسل بر غم زهرا به مشهد میروم
با توسل راه در دربار سلطان میبرم
ننگ بر اهل مدینه که علی فرموده است:
همسرم را با قد خم بیت الاحزان میبرم