- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۱۵۹
- شماره مطلب: ۷۳۹۱
-
چاپ
قلب سوخته
گفتم خلیل زادهام، آتش عقب کشید
دستى به روى شانۀ من با ادب کشید
لعنت بر آنکه آتش از او با حیاتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشید
با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسایهاى ندید و کتکها به شب کشید
اینجا میان روز زمین خورد مادرم
رویش عباى خویش، امیر عرب کشید
شهر مدینه شهر زمین خوردهها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشید
در کربلا زمانۀ غارت غلام شمر
در خیمهها رداى تنى غرق تب کشید
شبهاى جمعه مادر ما داد میزند
گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید
بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما
از دست بچهها همه نان و رطب کشید
صحبت ز شام و هلهلهها میکشد مرا
ان لحظهاى که کار به بزم طرب کشید
میخواست داد عمۀ ما را در آورد
آتش به قلب سوختۀ آن بى ادب کشید
اول شراب خورد و به سر یک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشید
یک سرخ مو بلند شد از ما کنیز خواست
ترسید دخترى و خودش را عقب کشید
-
صلابت حیدری
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
-
پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
-
آیههای کوثر
برخیز ای جوان! سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیدهای، پر خود بر زمین مکش
ای مادریتر از همه، کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
-
خسوف قمر
عدهای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
قلب سوخته
گفتم خلیل زادهام، آتش عقب کشید
دستى به روى شانۀ من با ادب کشید
لعنت بر آنکه آتش از او با حیاتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشید
با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسایهاى ندید و کتکها به شب کشید
اینجا میان روز زمین خورد مادرم
رویش عباى خویش، امیر عرب کشید
شهر مدینه شهر زمین خوردهها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشید
در کربلا زمانۀ غارت غلام شمر
در خیمهها رداى تنى غرق تب کشید
شبهاى جمعه مادر ما داد میزند
گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید
بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما
از دست بچهها همه نان و رطب کشید
صحبت ز شام و هلهلهها میکشد مرا
ان لحظهاى که کار به بزم طرب کشید
میخواست داد عمۀ ما را در آورد
آتش به قلب سوختۀ آن بى ادب کشید
اول شراب خورد و به سر یک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشید
یک سرخ مو بلند شد از ما کنیز خواست
ترسید دخترى و خودش را عقب کشید