- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۲۰۲۷
- شماره مطلب: ۷۱۴۵
-
چاپ
رفتن حبیب بن مظاهر به میدان
شبی از خواب خوش گردیده بیمار
نمودم پیروی از طبع سرشار
فتادم من به فکر عشق بازی
که دارد در دو عالم سرفرازی
فدای عشق باز کوی جانان
حسین فاطمه شاه شهیدان
برو ای دل به سوی کربلایش
حبیب آسا نما جان را فدایش
گرفتی اذن جنگ آن پیر عشاق
به جانبازی شه چون بود مشتاق
سوی اعدا شد آن پیر خردمند
رجزها خواند در میدان همی چند
که ای قوم دغا این عاشق پیر
نه خوف از تیر دارد نی ز شمشیر
حبیب مصطفی محبوب دادار
نهادی تیغ کین بر فرق کفار
بجنبد عشق پیری گر به دوران
رباید گوی سبقت از جوانان
نموده پیش دستی عاشقان را
که تا سازد فدای شاه جان را
به فکر عشق بازی عاشق پیر
چه پروا باشدش از نیزه و تیر
به جان یاری نمود از شاه بی یار
که تا دستش فتادی آخر از کار
به جا آورد او عهد وفا را
که راضی کردی آخر مصطفی را
حبیب کوی جانان گشت خسته
ز تیغ اشقیا در هم شکسته
شدی صد پاره جسم نازنینش
فکنده نوک نی اندر زمینش
حبیب کردگارش شد به بالین
نشسته بر سرش چون جان شیرین
چو آمد عشق حق اندر سر پیر
شدی از یاد وی صد زخم شمشیر
بگفتا ای حبیب دل کبابم
سلام از من رسان بر جد و بابم
بگو با جدم آن ختم نبوت
امان از دست این بی رحم امت
ز بعد رفتنت ای شاه بطحی
هزاران ظلمها کردند بر ما
بنائی گر حبیبش جان فدا کرد
شه دین را به صد غم مبتلا کرد
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
رفتن حبیب بن مظاهر به میدان
شبی از خواب خوش گردیده بیمار
نمودم پیروی از طبع سرشار
فتادم من به فکر عشق بازی
که دارد در دو عالم سرفرازی
فدای عشق باز کوی جانان
حسین فاطمه شاه شهیدان
برو ای دل به سوی کربلایش
حبیب آسا نما جان را فدایش
گرفتی اذن جنگ آن پیر عشاق
به جانبازی شه چون بود مشتاق
سوی اعدا شد آن پیر خردمند
رجزها خواند در میدان همی چند
که ای قوم دغا این عاشق پیر
نه خوف از تیر دارد نی ز شمشیر
حبیب مصطفی محبوب دادار
نهادی تیغ کین بر فرق کفار
بجنبد عشق پیری گر به دوران
رباید گوی سبقت از جوانان
نموده پیش دستی عاشقان را
که تا سازد فدای شاه جان را
به فکر عشق بازی عاشق پیر
چه پروا باشدش از نیزه و تیر
به جان یاری نمود از شاه بی یار
که تا دستش فتادی آخر از کار
به جا آورد او عهد وفا را
که راضی کردی آخر مصطفی را
حبیب کوی جانان گشت خسته
ز تیغ اشقیا در هم شکسته
شدی صد پاره جسم نازنینش
فکنده نوک نی اندر زمینش
حبیب کردگارش شد به بالین
نشسته بر سرش چون جان شیرین
چو آمد عشق حق اندر سر پیر
شدی از یاد وی صد زخم شمشیر
بگفتا ای حبیب دل کبابم
سلام از من رسان بر جد و بابم
بگو با جدم آن ختم نبوت
امان از دست این بی رحم امت
ز بعد رفتنت ای شاه بطحی
هزاران ظلمها کردند بر ما
بنائی گر حبیبش جان فدا کرد
شه دین را به صد غم مبتلا کرد