- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۲۵۱۰
- شماره مطلب: ۷۰۸۲
-
چاپ
به میدان رفتن حر و شهادتش
چون گرفتی اذن حر از شاه دین
اسب همت تاخت در میدان کین
گفت با آن قوم بی دین جهول
این حسین باشد ز اولاد رسول
در حریمش اهل بیت اطهرند
جملگی ذریۀ پیغمبرند
آیه تطهیر اندر شان اوست
شاهد این مدعا دشمن و دوست
کفر کیش ای مردم بی نام و ننگ
جمع گشته با خدا دارید جنگ
از برای خاطر ابن زیاد
از خدا برگشتهاید ای قوم عاد
آنچه گفتی سود نابخشیدشان
تیغ خود را برکشید آتش نشان
دست و تیغش شد بلند از هر طرف
نه سپهبد ماند نه لشکر نه صف
تیغ و بازویش چو گشتی گرم جنگ
شد زمین جنگ بر آن قوم ننگ
میزد و میریخت چون برگ خزان
دست و پا و سر از آن کافر دلان
هر دو مرکب ریختی بر روی هم
هر کجا تیغش رسیدی شد قلم
گله گله روبهان اندر فرار
ضیغم آسا بود حر فکر شکار
ظالمی پی کرد اسبش را ز کین
شد پیاده میهمان شاه دین
لشکر اندر گرد او بستند صف
تیغ و تیرش آمدی از هر طرف
قامتش شد زینت آغوش خاک
گلستانش شد زمین از خون پاک
شد به بالینش شه کون و مکان
تا پذیرایی کند زان میهمان
هر که را آن دم حسینش بر سر است
میزبانش در جنان پیغمبر است
هر که سازد جان به قربان حسین
محترم باشد چو حر در عالمین
حر که از اول جنگ شه آغاز داد
روز آخر سر به پا انداز داد
باش خاموش ای بنائی زین سخن
گریه کن بر شاه بی غسل و کفن
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
به میدان رفتن حر و شهادتش
چون گرفتی اذن حر از شاه دین
اسب همت تاخت در میدان کین
گفت با آن قوم بی دین جهول
این حسین باشد ز اولاد رسول
در حریمش اهل بیت اطهرند
جملگی ذریۀ پیغمبرند
آیه تطهیر اندر شان اوست
شاهد این مدعا دشمن و دوست
کفر کیش ای مردم بی نام و ننگ
جمع گشته با خدا دارید جنگ
از برای خاطر ابن زیاد
از خدا برگشتهاید ای قوم عاد
آنچه گفتی سود نابخشیدشان
تیغ خود را برکشید آتش نشان
دست و تیغش شد بلند از هر طرف
نه سپهبد ماند نه لشکر نه صف
تیغ و بازویش چو گشتی گرم جنگ
شد زمین جنگ بر آن قوم ننگ
میزد و میریخت چون برگ خزان
دست و پا و سر از آن کافر دلان
هر دو مرکب ریختی بر روی هم
هر کجا تیغش رسیدی شد قلم
گله گله روبهان اندر فرار
ضیغم آسا بود حر فکر شکار
ظالمی پی کرد اسبش را ز کین
شد پیاده میهمان شاه دین
لشکر اندر گرد او بستند صف
تیغ و تیرش آمدی از هر طرف
قامتش شد زینت آغوش خاک
گلستانش شد زمین از خون پاک
شد به بالینش شه کون و مکان
تا پذیرایی کند زان میهمان
هر که را آن دم حسینش بر سر است
میزبانش در جنان پیغمبر است
هر که سازد جان به قربان حسین
محترم باشد چو حر در عالمین
حر که از اول جنگ شه آغاز داد
روز آخر سر به پا انداز داد
باش خاموش ای بنائی زین سخن
گریه کن بر شاه بی غسل و کفن