- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۴۱
- شماره مطلب: ۷۰۶۹
-
چاپ
رسم عاشقی
زل میزند به دور و برش، غصه میخورد
با هر نگاه شعلهورش غصه میخورد
حالا میان این همه نامرد روزگار
دارد برای تاج سرش غصه میخورد
شاید اگر غلط نکنم رسم عاشقی ست
باید که خون شود جگرش غصه میخورد
بر آن چه آمده به سرش نه به خاطر
اهل و عیال در سفرش غصه میخورد
گاهی به یاد اشک یتیمان مجتبی
گاهی به یاد گل پسرش غصه میخورد
هر شب به تیر و تیغ و سنان فکر میکند
در هر نوافل سحرش غصه میخورد
در بین سوت و هلهلهها تا که میرسد
یک نعش پاره در نظرش غصه میخورد
این کوفه اشک قافله را در میآورد
بر زینب و دو چشم ترش غصه میخورد
پرتاب سنگ و نی همه تفریح کوفی است
با زخمهای بال و پرش غصه میخورد
بالای بام دارالعماره که میرسد
زل میزند به دور و برش، غصه میخورد
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
رسم عاشقی
زل میزند به دور و برش، غصه میخورد
با هر نگاه شعلهورش غصه میخورد
حالا میان این همه نامرد روزگار
دارد برای تاج سرش غصه میخورد
شاید اگر غلط نکنم رسم عاشقی ست
باید که خون شود جگرش غصه میخورد
بر آن چه آمده به سرش نه به خاطر
اهل و عیال در سفرش غصه میخورد
گاهی به یاد اشک یتیمان مجتبی
گاهی به یاد گل پسرش غصه میخورد
هر شب به تیر و تیغ و سنان فکر میکند
در هر نوافل سحرش غصه میخورد
در بین سوت و هلهلهها تا که میرسد
یک نعش پاره در نظرش غصه میخورد
این کوفه اشک قافله را در میآورد
بر زینب و دو چشم ترش غصه میخورد
پرتاب سنگ و نی همه تفریح کوفی است
با زخمهای بال و پرش غصه میخورد
بالای بام دارالعماره که میرسد
زل میزند به دور و برش، غصه میخورد