- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۳۲۹۴
- شماره مطلب: ۷۰۲۴
-
چاپ
گلدستههای نیزه
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
در انزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام روز و شبش اشک و آه بود
پشت ستم شکست ز طوفان گریهاش
او یک تنه برای خودش یک سپاه بود
با آنکه نور ماه به چشمش نمیرسید
گلدستههای نیزه برایش پناه بود
آیینه بود و هر قدم از کینه ها شکست
این سنگها تقاص کدامین گناه بود؟
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتلگاه بود
-
شبنم از آینهات پاک کن ای خورشیدم!
من عاشق که به شوق یرنی میمیرم
آخر از عشق تو روزی علنی میمیرمفقط این بار به تو رو زدهام تا نروی
اگر از خواهر خود دل بکنی میمیرم -
چی میشه دلم رو کربلا کنی؟
دوباره میرم یه گوشه بشینم
تا که خلوتی کنم با دفترممیخوام امشب فقط از حرم بگم
نمیخوام یه ذره هم طفره برم -
در خرابه مصرعی از زندگیام طی شده
با لب تشنه نگاهی پر تمنا میرود
ساحل چشمی به استقبال دریا میرود
با دعا چشم تری باشد یقیناً با شتاب
روی بال عرشیان تا عرش اعلا میرود
گلدستههای نیزه
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
در انزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام روز و شبش اشک و آه بود
پشت ستم شکست ز طوفان گریهاش
او یک تنه برای خودش یک سپاه بود
با آنکه نور ماه به چشمش نمیرسید
گلدستههای نیزه برایش پناه بود
آیینه بود و هر قدم از کینه ها شکست
این سنگها تقاص کدامین گناه بود؟
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتلگاه بود