- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۳۳۳
- شماره مطلب: ۷۰۰۰
-
چاپ
زینت دامن رباب ست او
غصهها را که میبرم از یاد
میشود خانۀ دلم آباد
واژه در واژه میزنم فریاد
شب میلاد او مبارک باد
رجبیون مه رجب آمد
نخل امید را رطب آمد
نه فقط دلبر حسین آمد
بلکه تاج سر حسین آمد
نوۀ مادر حسین آمد
علی اصغر حسین آمد
او شراب خم پدر باشد
علی سوم پدر باشد
آسمانیترین شهاب ست او
هاشمی زاده مستطاب ست او
نور چشم ابوتراب ست او
زینت دامن رباب ست او
عشق لیلی و عشق مجنون است
أخوی رقیه خاتون است
جبرئیل امین غزل خوانش
خالقش از علاقهمندانش
میبرد دل لبان خندانش
میکند عمه دست گردانش
عمه جان زینبش به یادش بود
فکر اسپند و «إن یکاد»ش بود
ز مسیحا دمان، مسیحاتر
ز دو صد خضر و یوسف آقاتر
ز موالید خانه، زیباتر
ز رسولان حق معلّـاتر
پیر ادیان رایجش کردند
طفل باب الحوائجش کردند
بی قرارش جناب جبرائیل
سر به دارش جناب میکائیل
چای ریزش جناب اسرافیل
سر به زیرش جناب عزرائیل
اسم رمز سفینۀ ارباب
جای او روی سینۀ ارباب
با نگاهش اگر صفا بدهد
دردهای همه دوا بدهد
لقمه نانی به هر گدا بدهد
تذکرههای کربلا بدهد
بوی سیب حرم وزیده و بس
سوی روضه مرا کشیده و بس
قسمت این بود مردتر بشود
و سپس عازم سفر بشود
و برای پدر سپر بشود
و همانند محتضر بشود
قسمت این بود حرمله برسد
به حرم سوت و هلهله برسد
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
زینت دامن رباب ست او
غصهها را که میبرم از یاد
میشود خانۀ دلم آباد
واژه در واژه میزنم فریاد
شب میلاد او مبارک باد
رجبیون مه رجب آمد
نخل امید را رطب آمد
نه فقط دلبر حسین آمد
بلکه تاج سر حسین آمد
نوۀ مادر حسین آمد
علی اصغر حسین آمد
او شراب خم پدر باشد
علی سوم پدر باشد
آسمانیترین شهاب ست او
هاشمی زاده مستطاب ست او
نور چشم ابوتراب ست او
زینت دامن رباب ست او
عشق لیلی و عشق مجنون است
أخوی رقیه خاتون است
جبرئیل امین غزل خوانش
خالقش از علاقهمندانش
میبرد دل لبان خندانش
میکند عمه دست گردانش
عمه جان زینبش به یادش بود
فکر اسپند و «إن یکاد»ش بود
ز مسیحا دمان، مسیحاتر
ز دو صد خضر و یوسف آقاتر
ز موالید خانه، زیباتر
ز رسولان حق معلّـاتر
پیر ادیان رایجش کردند
طفل باب الحوائجش کردند
بی قرارش جناب جبرائیل
سر به دارش جناب میکائیل
چای ریزش جناب اسرافیل
سر به زیرش جناب عزرائیل
اسم رمز سفینۀ ارباب
جای او روی سینۀ ارباب
با نگاهش اگر صفا بدهد
دردهای همه دوا بدهد
لقمه نانی به هر گدا بدهد
تذکرههای کربلا بدهد
بوی سیب حرم وزیده و بس
سوی روضه مرا کشیده و بس
قسمت این بود مردتر بشود
و سپس عازم سفر بشود
و برای پدر سپر بشود
و همانند محتضر بشود
قسمت این بود حرمله برسد
به حرم سوت و هلهله برسد