- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۹۹۰
- شماره مطلب: ۶۸۲۱
-
چاپ
ضریح تو
ای قـد و قامت تـو چون رخ مهسای تو خوش
چشم شهلای تو خوش، بوی دل آرای تو خوش
زلف جانبخش تو خوش، ابروی زیبای تو خوش
«ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوۀ شیرین شکر خای تو خوش»
ای ضریح تو درخشنده و خوشنقش و ظریـف
خاک کـوی تو بهشت است و زمین تو شریف
حرمت خرّم و نورانی و صحن تو نظیف
«همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
هـمچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش»
یوسف حسنی و تابنده جمال تو ملیح
جنگ در راه خداوند و قتال تو ملیح
مرگ بر کام تو شیرین و وصال تو ملیح
«شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش»
هم وجــودم شده شادابتر از فصـل بهار
هم نگاهم شده سر مست جمال دلدار
هم شده خاطرم آسوده ز زنگار غبار
«هم گلستان خیـالم ز تو پر نقش و نگــار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش»
داغت از روز ازل بــر دل من آتــشوار
سینه از هـجر تو شد چشمۀ خونیـن شرار
دیده در آرزوی کرب و بلایـت خونبار
«در ره عشــق که از سیل بلا نیسـت گذار
کردهام خاطر خود را به تمنّای تو خوش»
ای که هستـی سند عشق و نکوپنداری
در تـو پیداست خدا بندگیّ و سالاری
شهرهای در کرم و رأفت و خوشرفتاری
«شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
میکند درد مرا از رخ زیبــای تو خوش»
تو که هستی؟ که اسیرت ملک و حور و پری است
معبر عشق تو گر سخت و غمافزا، گذری است
بر سر «محسن صافی» نه هوای دگری است
«در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری است
میرود حافظ بیدل به تولّای تو خوش»
-
آئینه دامن
آیا شود یک صبح روشن با تو باشم؟
من باشم و تو باشی و من با تو باشم
من باشم و تو در دیار آشنایی
در سرزمین یاس و سوسن با تو باشم؟
-
غریبستان ویران
دل مهدی هنوز آزرده از ظلم پلیدان است
هنوز او سینهاش خون از غریبستانِ ویران است
هنوزش نیست جز اشکِ غم و اندوهِ ویرانی
به قلب نازنینش، محنت و رنج فراوان است
-
عرفات
اینجا عرفات است، بیا گریه کنیم
در درگه رحمت خدا گریه کنیم
اینجا عرفات است، در اینجا باید
با قلب شکسته، بیریا گریه کنیم
اینجا عرفات است، بیا توبه کنیم
با ناله و عجز و التجا گریه کنیم
-
مهر خداوندی
الا ای عاشقان مژده که آمد نیمۀ شعبان
ز بوی تو گل نرجس جهان گردیده چون رضوان
ز جا برخیز ای ساقی ز باده مست مستم کن
جدایم کن ز دلتنگی، بنوشانم می عرفان
ضریح تو
ای قـد و قامت تـو چون رخ مهسای تو خوش
چشم شهلای تو خوش، بوی دل آرای تو خوش
زلف جانبخش تو خوش، ابروی زیبای تو خوش
«ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوۀ شیرین شکر خای تو خوش»
ای ضریح تو درخشنده و خوشنقش و ظریـف
خاک کـوی تو بهشت است و زمین تو شریف
حرمت خرّم و نورانی و صحن تو نظیف
«همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
هـمچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش»
یوسف حسنی و تابنده جمال تو ملیح
جنگ در راه خداوند و قتال تو ملیح
مرگ بر کام تو شیرین و وصال تو ملیح
«شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش»
هم وجــودم شده شادابتر از فصـل بهار
هم نگاهم شده سر مست جمال دلدار
هم شده خاطرم آسوده ز زنگار غبار
«هم گلستان خیـالم ز تو پر نقش و نگــار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش»
داغت از روز ازل بــر دل من آتــشوار
سینه از هـجر تو شد چشمۀ خونیـن شرار
دیده در آرزوی کرب و بلایـت خونبار
«در ره عشــق که از سیل بلا نیسـت گذار
کردهام خاطر خود را به تمنّای تو خوش»
ای که هستـی سند عشق و نکوپنداری
در تـو پیداست خدا بندگیّ و سالاری
شهرهای در کرم و رأفت و خوشرفتاری
«شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
میکند درد مرا از رخ زیبــای تو خوش»
تو که هستی؟ که اسیرت ملک و حور و پری است
معبر عشق تو گر سخت و غمافزا، گذری است
بر سر «محسن صافی» نه هوای دگری است
«در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری است
میرود حافظ بیدل به تولّای تو خوش»