- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۵۰۴
- شماره مطلب: ۶۷۳۹
-
چاپ
بند دوم: تصنیف صامت
در رشحۀ تبی که به سیمای «اصغر» است
عزم «جهاد اکبر» مولا مصوّر است
احرام بست و «حلّ» و «حرم» سر به پای او
یعنی که جان کعبه همین سرو بی سر است
«تقصیر مو» کجا شرف «حلق» او کجا
قصدش «وقوف در عرفاتی» دلاور است
بین «صفا» و «مروه» کدامین سلوک و سعی
با سعی بین خیمه و علقم برابر است؟
ای از «تمتّع» دو جهان دیدن تو بس
از عمر و «عمره» غمزۀ چشم تو خوشتر است
تیری سه شعبه ، حلق علی انعکاس خون
در مشت یار رشتۀ تسبیح پرپر است
ما بین عرش و فرش از آن لحظه تا هنوز
یاقوت سرخ خون محمد شناور است
موجی که در زمینۀ تصنیف صامتش
هر صحنهای بداهۀ تنزیل محشر است
در فهم آن صغیر ز عالم کبیرتر
«صغرا» مچین که محشر «کبرا» مصغّر است
عقل هزار پیر و پیمبر در این مقام
محو عروج مرتعش آن کبوتر است
گیراترین چکامۀ حیرت، سکوت بود
دامــان سرو باغ پر از، شـاه تــوت بود
-
بند دهم: خروجی معراج
شمس الرکاب زین شرف را یراق کن
رخصت ز حق گرفته و رفع نفاق کن
فتحی ورای سیر فروبستۀ زمان
در بیکران علم خدا با براق کن
-
بند نهم: تَـلِّ حضور ..
بر در زدم هوار که دیوار بشنود
در تار و پود آینه زنگار بشنود
حاشا کسی که مشق هلاهل نکرده است
«احلی من العسل» ز لب یار بشنود
-
بند هشتم: أنَا العَبد
«من» بازتاب اشهد در خون تپیده است
هر صبح و شام آن سر بر نی دمیده است
من، «من یزید» دارد و از هر شریعهاش
فوّارهای به سمت عطش قد کشیده است
-
بند هفتم: حَبلُ المَتین
در گوشۀ افق پل رنگین کمان زدی
هفتاد و دو بهشت زمرّد فشان زدی
تا پاسدار خون تو خون خدا شود
بطلان به خطّ کوفی «خطّ امان» زدی
بند دوم: تصنیف صامت
در رشحۀ تبی که به سیمای «اصغر» است
عزم «جهاد اکبر» مولا مصوّر است
احرام بست و «حلّ» و «حرم» سر به پای او
یعنی که جان کعبه همین سرو بی سر است
«تقصیر مو» کجا شرف «حلق» او کجا
قصدش «وقوف در عرفاتی» دلاور است
بین «صفا» و «مروه» کدامین سلوک و سعی
با سعی بین خیمه و علقم برابر است؟
ای از «تمتّع» دو جهان دیدن تو بس
از عمر و «عمره» غمزۀ چشم تو خوشتر است
تیری سه شعبه ، حلق علی انعکاس خون
در مشت یار رشتۀ تسبیح پرپر است
ما بین عرش و فرش از آن لحظه تا هنوز
یاقوت سرخ خون محمد شناور است
موجی که در زمینۀ تصنیف صامتش
هر صحنهای بداهۀ تنزیل محشر است
در فهم آن صغیر ز عالم کبیرتر
«صغرا» مچین که محشر «کبرا» مصغّر است
عقل هزار پیر و پیمبر در این مقام
محو عروج مرتعش آن کبوتر است
گیراترین چکامۀ حیرت، سکوت بود
دامــان سرو باغ پر از، شـاه تــوت بود