- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۴۸۹
- شماره مطلب: ۶۷۰۰
-
چاپ
قرآن روی نیزه
منم که عالم هستی گدای کوی من است
منم که کعبه دمادم به طوف روی من است
منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است
منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است
منم که زادۀ پورِ حسینِ زهرایم
منم که بر همۀ عالمین مولایم
منی که کل وجودم پر از خدا شده است
به کودکی دل من با غم آشنا شده است
دلم پر از غم جانسوز کربلا شده است
به پیش دیدۀ من سر به نیزهها شده است
چگونه شرح دهم من غمی که بر ما رفت
فقط همین، سر اصغر میان سرها رفت
چگونه شرح دهم حال زار قافله را
چگونه شرح دهم های و هوی و هلهله را
چگونه شرح دهم خندههای حرمله را
چگونه شرح دهم رد پای سلسله را
چگونه شرح دهم روی نیزه قرآن را
چگونه شرح دهم خیزران و دندان را
منم که نو گل پرپر به چشم خود دیدم
منم که حنجر و خنجر به چشم خود دیدم
منم که پیکر بی سر به چشم خود دیدم
منم که غارت معجر به چشم خود دیدم
چه گویم از غم خلخال و جامۀ پاره
چه گویم از غم جانسوز طفل آواره
-
خوان کرم
باز چشمان دو عالم شده گریان حسین
سینۀ ارض و سما گشته پریشان حسین
باز بر گوش فلک روضۀ او میخوانند
آتشی هست به دل از غم سوزان حسین
-
حسینیۀ غم
دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست
بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست
هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر
به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست
-
نفس نمانده...
نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت
لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم
بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت
بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم
قرآن روی نیزه
منم که عالم هستی گدای کوی من است
منم که کعبه دمادم به طوف روی من است
منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است
منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است
منم که زادۀ پورِ حسینِ زهرایم
منم که بر همۀ عالمین مولایم
منی که کل وجودم پر از خدا شده است
به کودکی دل من با غم آشنا شده است
دلم پر از غم جانسوز کربلا شده است
به پیش دیدۀ من سر به نیزهها شده است
چگونه شرح دهم من غمی که بر ما رفت
فقط همین، سر اصغر میان سرها رفت
چگونه شرح دهم حال زار قافله را
چگونه شرح دهم های و هوی و هلهله را
چگونه شرح دهم خندههای حرمله را
چگونه شرح دهم رد پای سلسله را
چگونه شرح دهم روی نیزه قرآن را
چگونه شرح دهم خیزران و دندان را
منم که نو گل پرپر به چشم خود دیدم
منم که حنجر و خنجر به چشم خود دیدم
منم که پیکر بی سر به چشم خود دیدم
منم که غارت معجر به چشم خود دیدم
چه گویم از غم خلخال و جامۀ پاره
چه گویم از غم جانسوز طفل آواره