مشخصات شعر

فطرت اویس

 

آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت

هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت

 

شعر علیل و واژۀ بی‌اشتهای آن

با اشک‌های شوق تشرف شفا گرفت

 

در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر

دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت

 

امّا پس از طلوع فراگیر آفتاب

بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت!

 

مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود

خورشید با تبسّم تو روشنا گرفت

 

عالم قرار بود پس از تو شود خراب

مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت

 

با فطرت اویس دل آمد به سوی تو

از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت

 

باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست

اذن طواف در حرم کربلا گرفت

 

بی شک سراغ رایحۀ گیسوی تو را

حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت!

 

با شوق تو مشارق الهام جلوه کرد

با عطر تو عوالم ایجاد پا گرفت

 

دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد

آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت!

 

از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت

آدم به ناله‌امد و خاتم عزا گرفت

 

فیض عظیم با «و فدیناهُ» موج زد

این جام را خلیل به لطف شما گرفت

 

حتی پیامبر به پیامت‌امید داشت

آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت

 

عمّان درست گفت: خدا در دم نخست

وقتی که‌ امتحان ز همه اولیا گرفت

 

قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست

جان تو بهتر از همه جام بلا گرفت

 

ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من

از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت

 

در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر

از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟

 

آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند

دیدند دعبل از چه‌ امامی ‌قبا گرفت

 

من در خور عطای شما نیستم ولی

باید دهان شاعرتان را طلا گرفت

 

وقتی خروش کرد که باز این چه شورش است

آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت

 

فطرت اویس

 

آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت

هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت

 

شعر علیل و واژۀ بی‌اشتهای آن

با اشک‌های شوق تشرف شفا گرفت

 

در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر

دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت

 

امّا پس از طلوع فراگیر آفتاب

بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت!

 

مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود

خورشید با تبسّم تو روشنا گرفت

 

عالم قرار بود پس از تو شود خراب

مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت

 

با فطرت اویس دل آمد به سوی تو

از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت

 

باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست

اذن طواف در حرم کربلا گرفت

 

بی شک سراغ رایحۀ گیسوی تو را

حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت!

 

با شوق تو مشارق الهام جلوه کرد

با عطر تو عوالم ایجاد پا گرفت

 

دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد

آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت!

 

از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت

آدم به ناله‌امد و خاتم عزا گرفت

 

فیض عظیم با «و فدیناهُ» موج زد

این جام را خلیل به لطف شما گرفت

 

حتی پیامبر به پیامت‌امید داشت

آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت

 

عمّان درست گفت: خدا در دم نخست

وقتی که‌ امتحان ز همه اولیا گرفت

 

قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست

جان تو بهتر از همه جام بلا گرفت

 

ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من

از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت

 

در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر

از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟

 

آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند

دیدند دعبل از چه‌ امامی ‌قبا گرفت

 

من در خور عطای شما نیستم ولی

باید دهان شاعرتان را طلا گرفت

 

وقتی خروش کرد که باز این چه شورش است

آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×