- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۶۸۲
- شماره مطلب: ۶۶۰۵
-
چاپ
دست نیاز
من از قبیلۀ دردی کشان پر دردم
که در هوای نگاه نگار میگردم
دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید
به سوی خانۀ طفل سه ساله آوردم
به نام نامیخاتون عشق، ماه دمشق
دخیل یار شدم تا رقیه ای گردم
نگاه مرحمتش گرم گرم چون خورشید
چه میشود که بیفتد به کلبۀ سردم؟
وجود او همه از نور ناب، نور لطیف
و من کنار مسیر نزول او گردم
در این زمانه که دوران سخت وانفساست
به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست
حیات میچکد از گوشۀ نگاه ترش
نجات، خانه نموده کنار بال و پرش
شکوفه نیست حریف لطیف دستانش
فرشتههای الهی مقیم پشت درش
سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع
ببین چهها که نکرده به عمر مختصرش؟
تمام شام ز اشک رقیه در هم ریخت
عجب ز قدرت فریادهای پر شررش!
نگاه بی رمقش در میان تاریکی
فتاد تا به جمال مقدّس پدرش
گرفت بوسه ز بابا، قرار از کف داد
کنار رأس بریده نفس برید افتاد
شکستن از غم او را خطر نمیدانست!
به غیر عشق پدر بیشتر نمیدانست
طنین گریۀ او لحن مادری را داشت
که آه یکسره را بی اثر نمیدانست
اگر نبود رقیه دل شکستۀ ما
صفای نافله را در سحر نمیدانست
اگر نبود رقیه شرار ناله نبود
غم فراق پدر را جگر نمیدانست
چنان به یاد عمو دل شکسته مینالید
که سیر قافله را در سفر نمیدانست
چنان ز شوق پدر آه و گریه سر میداد
که شور در همۀ کائنات میافتاد!
ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خارهای مغیلان راه عادت داشت
شبیه عمۀ مظلومه سخت مینالید
به روضههای غم قتلگاه عادت داشت
نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست!
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت
سه ساله بود ولیکن حریف عالم شد
لب از گلوی بریده گرفت و زمزم شد
-
تشنۀ دیدار
دست ما نیست اگر دست به دامان توییم
فاطمه خواسته که بی سر و سامان توییم
تا ببینیم کمی از وجنات نبوی
تشنۀ دیدن رخسار درخشان توییم
-
هم صدای حسین در عرفات
ای دعای حسین در عرفات
هم صدای حسین در عرفات
لابه لای دعا تو را میخواند
آشنای حسین! در عرفات
-
روح مناجات
ای امیر عرفه! دست من و دامانت
جان به قربان تو و گردش آن چشمانت
ای امیر عرفه! ذکر لبت را قربان
حال پر سوز و غم نیمه شبت را قربان
-
ای غزل خوان چشم تو حافظ
دل سپردم به مهر مهرویی
گرچه آلودهای خرابم من
عرش اعلی اگر شود جایم
خاک راه ابوترابم من
دست نیاز
من از قبیلۀ دردی کشان پر دردم
که در هوای نگاه نگار میگردم
دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید
به سوی خانۀ طفل سه ساله آوردم
به نام نامیخاتون عشق، ماه دمشق
دخیل یار شدم تا رقیه ای گردم
نگاه مرحمتش گرم گرم چون خورشید
چه میشود که بیفتد به کلبۀ سردم؟
وجود او همه از نور ناب، نور لطیف
و من کنار مسیر نزول او گردم
در این زمانه که دوران سخت وانفساست
به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست
حیات میچکد از گوشۀ نگاه ترش
نجات، خانه نموده کنار بال و پرش
شکوفه نیست حریف لطیف دستانش
فرشتههای الهی مقیم پشت درش
سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع
ببین چهها که نکرده به عمر مختصرش؟
تمام شام ز اشک رقیه در هم ریخت
عجب ز قدرت فریادهای پر شررش!
نگاه بی رمقش در میان تاریکی
فتاد تا به جمال مقدّس پدرش
گرفت بوسه ز بابا، قرار از کف داد
کنار رأس بریده نفس برید افتاد
شکستن از غم او را خطر نمیدانست!
به غیر عشق پدر بیشتر نمیدانست
طنین گریۀ او لحن مادری را داشت
که آه یکسره را بی اثر نمیدانست
اگر نبود رقیه دل شکستۀ ما
صفای نافله را در سحر نمیدانست
اگر نبود رقیه شرار ناله نبود
غم فراق پدر را جگر نمیدانست
چنان به یاد عمو دل شکسته مینالید
که سیر قافله را در سفر نمیدانست
چنان ز شوق پدر آه و گریه سر میداد
که شور در همۀ کائنات میافتاد!
ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خارهای مغیلان راه عادت داشت
شبیه عمۀ مظلومه سخت مینالید
به روضههای غم قتلگاه عادت داشت
نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست!
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت
سه ساله بود ولیکن حریف عالم شد
لب از گلوی بریده گرفت و زمزم شد