- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۳۴۶
- شماره مطلب: ۶۴۰۵
-
چاپ
رهگذر شام
وارد میکده شد، میکده را مست گرفت
نیستها را به نگاه خودش از هست گرفت
بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد
حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت
من به بیراهه رسیدم، سحری دستم را
با ابوحمزۀ خود آخر بن بست گرفت
وصله خوردم به کتاب گنه آلودهای و
نامهام را شبی از آن همه پیوست گرفت
دم افتادن من بود، ولی دستم را
دید این گمشده در آخر راه است، گرفت
-
گنجینۀ اسرار
زیر ایوان طلایت بخت با من یار شد
شور و حالم قیل و قال کوچه و بازار شد
هرکسی عمّان نخواهد شد مگر در خانهات
در حرم بودم، دلم گنجینۀ اسرار شد
-
ارث قبیله
ارث قبیله است که هرکس جوانتر است
مویش سفید گشته و قدش کمانتر است
این بیست و پنج سال که سنی نمیشود
اما بهار عمر شما پر خزانتر است
-
نور واحد
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه! دور از آب تو ماندی حسین هم
پیر و جوان نداشت، که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم
-
عشق در کرببلا و زندگی در کربلاست
بشنو از من، دارم از یارم حکایت میکنم
سینهای دارم کز آن شرح محبت میکنم
هر جوانی را دلی هر عاشقی را سینهای است
من دلی دارم که آن را وقف هیئت میکنم
رهگذر شام
وارد میکده شد، میکده را مست گرفت
نیستها را به نگاه خودش از هست گرفت
بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد
حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت
من به بیراهه رسیدم، سحری دستم را
با ابوحمزۀ خود آخر بن بست گرفت
وصله خوردم به کتاب گنه آلودهای و
نامهام را شبی از آن همه پیوست گرفت
دم افتادن من بود، ولی دستم را
دید این گمشده در آخر راه است، گرفت