- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۶۱۲
- شماره مطلب: ۶۲۰۲
-
چاپ
با کاروان نیزه (بند یازدهم)
از شرق نیزه، مهر درخشان برآمده ست
وز حلق تشنه، سورۀ قرآن برآمده ست
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان برآمده ست
این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است
صد جویبار، چشمۀ حیوان برآمده ست
باور نمیکنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان برآمده ست
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان درآمده ست
راه حجاز می گذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مغیلان برآمده ست
چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
-
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
-
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
-
با کاروان نیزه (بند سیزدهم)
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
-
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
با کاروان نیزه (بند یازدهم)
از شرق نیزه، مهر درخشان برآمده ست
وز حلق تشنه، سورۀ قرآن برآمده ست
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان برآمده ست
این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است
صد جویبار، چشمۀ حیوان برآمده ست
باور نمیکنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان برآمده ست
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان درآمده ست
راه حجاز می گذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مغیلان برآمده ست
چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم