- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۴
- بازدید: ۱۶۹۳
- شماره مطلب: ۶۱۷۰
-
چاپ
نقشى از مَضْجَع ِ حسین
باز بحر کرم، تلاطم کرد
موجى انگیخت نام آن قم کرد
تا خط روشنى نگردد گم
سر بر افراشت آیتى از قم
سر برافراشت بیت دیگر باز
از کویرى برنگ و بوى حجاز
هاجرى در کویر منزل کرد
عشق بر پا سراچۀ دل کرد
آشیانى ز صدق بر پا شد
کعبۀ صادقانه دنیا شد
ریگزارش بهاى گوهر یافت
سعى دیگر صفاى دیگر یافت
گشت جّن وملَک طواف گرش
قبلۀ عشق گشت خاک درش
سرخوشان، رو به آن سرا کردند
سر نهادند و، تن رها کردند
دردمندان شفا از آن جستند
نوشداروى زخم جان جستند
عارفانى که محو یار شدند
خاکبازان آن دیار شدند
آن چنان سرافراز شد آن خاک
تا که مهر نماز شد آن خاک
ساحتش جلوه گاه ایمان شد
پایگاه حدیث و قرآن شد
گوهر علم را صدف گردید
زین جهت، تالى نجف گردید
قم، چو فیض وجود فاطمه یافت
هر چه از عزّت و شرف، همه یافت
گشت ام اُمُّ القُرإ و گشت بنام
شهر خون، شهر علم، شهر قیام
اى جمال از تو زیب و فر جسته
و ز کمالت ادب ثمر جسته
آستان تو، آشیانۀ دل
وان دلستان پراز ترانۀ دل
زائران تو زائران شرف
در طواف تو عارفان زده صف
خاک کوى تو مایۀ برکات
بیت نورانى تو باب نجات
درگهت قبلۀ توسّل عام
پُر ز ورد و دعا و ذکر و سلام
رنگ و بویى ز کاظمین در آن
نقشى از مَضْجَع ِ حسین در آن
عطر جان، بوى آشنا دارد
نکهت روضۀ رضا دارد
اى تو اسلام را بتول ِ دگر
شیعه را بَضْعه الرّسول ِ دگر
زهرۀ آسمان ِ تقوایی
بر سریر عفاف، زهرایى
از تبار نجوم باهرهاى
وارث عصمتىّ و طاهرهاى
زادۀ دامن هدایى تو
دُرّى از درج «انّما» یى تو
گلى از گلستان «طاها» یی
رشک خورشید عالم آریی
سایۀ «والضّحى» به سر دارى
رختى از «هَلْ اتى» به بر دارى
رسته از شاخسار «یاسینى»
«فاطمه» خوى و، «زینب» آئینى
خاندان تو، خاندان امید
منزل وحى و مظهر توحید
عقل، سرمایۀ کیان شماست
فضل، میراث جاودان شماست
علم اگر پرتو شما گیرد
در کف از روشنى عصا گیرد
وَز شما بهره گر هنر دارد
جلوه در جمله بحر و بر دارد
زیور راستى ز نام شماست
مردمى جرعه نوش جام شماست
شیوۀ مهترىّ و راه درست
جز ز رسم شما نشاید جست
هر کجا نورى از صفاست در آن
برقى از صفوت شماست در آن
گردن جود، در کمند شماست
همه هستى نیازمند شماست
قلّههاى بلند ایثارید
نخلهاى کریم پر بارید
هر که از داد و دین نشان دارد
خیمه در سایهسارتان دارد
بى شما در حیات رونق نیست
دور از خانۀ شما حق نیست
من بدین خانه آمدم به نیاز
اى ولى نعمتان خسته نواز
دردمندم دواى دل خواهم
و ز طبیبان شفاى دل خواهم
گرچه درماندهاى تهى دستم
بانگ «لا تقنطوا» شیندستم
شرمسارم از آنکه پر گنهم
خانهزادم، اگرچه رو سیهم
اى شما رویگاه درویشان
دست گیریدم اى صفاکیشان
رانده زین خاندان «حمید» مباد
کس از این خانه ناامید مباد
گرنه امّید طاعت است مرا
بر تو چشم شفاعت است مرا
-
مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته
سجاده گشته رنگین، از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
-
زینب (س)
ادب آموختۀ مکتب طاهایی تو
تربیتیافتۀ دامن زهرایی تو
زینب قامت دین، زیور رخسار شرف
مظهر کاملۀ عفّت و تقوایی تو
گل گلزار نبی، میوۀ بستان علی
خانۀ فاطمه را شمع دلآرایی تو
-
برترین شهید
تا گردش زمانه و لیل و نهار هست
نام حسین هست و حسینی شعار هست
این نام پرشکوه بر اوراق روزگار
جاوید هست تا ورق روزگار هست
تا موج میخروشد و تا بحر میتپد
یاد از خروش او به صف کارزار هست
نقشى از مَضْجَع ِ حسین
باز بحر کرم، تلاطم کرد
موجى انگیخت نام آن قم کرد
تا خط روشنى نگردد گم
سر بر افراشت آیتى از قم
سر برافراشت بیت دیگر باز
از کویرى برنگ و بوى حجاز
هاجرى در کویر منزل کرد
عشق بر پا سراچۀ دل کرد
آشیانى ز صدق بر پا شد
کعبۀ صادقانه دنیا شد
ریگزارش بهاى گوهر یافت
سعى دیگر صفاى دیگر یافت
گشت جّن وملَک طواف گرش
قبلۀ عشق گشت خاک درش
سرخوشان، رو به آن سرا کردند
سر نهادند و، تن رها کردند
دردمندان شفا از آن جستند
نوشداروى زخم جان جستند
عارفانى که محو یار شدند
خاکبازان آن دیار شدند
آن چنان سرافراز شد آن خاک
تا که مهر نماز شد آن خاک
ساحتش جلوه گاه ایمان شد
پایگاه حدیث و قرآن شد
گوهر علم را صدف گردید
زین جهت، تالى نجف گردید
قم، چو فیض وجود فاطمه یافت
هر چه از عزّت و شرف، همه یافت
گشت ام اُمُّ القُرإ و گشت بنام
شهر خون، شهر علم، شهر قیام
اى جمال از تو زیب و فر جسته
و ز کمالت ادب ثمر جسته
آستان تو، آشیانۀ دل
وان دلستان پراز ترانۀ دل
زائران تو زائران شرف
در طواف تو عارفان زده صف
خاک کوى تو مایۀ برکات
بیت نورانى تو باب نجات
درگهت قبلۀ توسّل عام
پُر ز ورد و دعا و ذکر و سلام
رنگ و بویى ز کاظمین در آن
نقشى از مَضْجَع ِ حسین در آن
عطر جان، بوى آشنا دارد
نکهت روضۀ رضا دارد
اى تو اسلام را بتول ِ دگر
شیعه را بَضْعه الرّسول ِ دگر
زهرۀ آسمان ِ تقوایی
بر سریر عفاف، زهرایى
از تبار نجوم باهرهاى
وارث عصمتىّ و طاهرهاى
زادۀ دامن هدایى تو
دُرّى از درج «انّما» یى تو
گلى از گلستان «طاها» یی
رشک خورشید عالم آریی
سایۀ «والضّحى» به سر دارى
رختى از «هَلْ اتى» به بر دارى
رسته از شاخسار «یاسینى»
«فاطمه» خوى و، «زینب» آئینى
خاندان تو، خاندان امید
منزل وحى و مظهر توحید
عقل، سرمایۀ کیان شماست
فضل، میراث جاودان شماست
علم اگر پرتو شما گیرد
در کف از روشنى عصا گیرد
وَز شما بهره گر هنر دارد
جلوه در جمله بحر و بر دارد
زیور راستى ز نام شماست
مردمى جرعه نوش جام شماست
شیوۀ مهترىّ و راه درست
جز ز رسم شما نشاید جست
هر کجا نورى از صفاست در آن
برقى از صفوت شماست در آن
گردن جود، در کمند شماست
همه هستى نیازمند شماست
قلّههاى بلند ایثارید
نخلهاى کریم پر بارید
هر که از داد و دین نشان دارد
خیمه در سایهسارتان دارد
بى شما در حیات رونق نیست
دور از خانۀ شما حق نیست
من بدین خانه آمدم به نیاز
اى ولى نعمتان خسته نواز
دردمندم دواى دل خواهم
و ز طبیبان شفاى دل خواهم
گرچه درماندهاى تهى دستم
بانگ «لا تقنطوا» شیندستم
شرمسارم از آنکه پر گنهم
خانهزادم، اگرچه رو سیهم
اى شما رویگاه درویشان
دست گیریدم اى صفاکیشان
رانده زین خاندان «حمید» مباد
کس از این خانه ناامید مباد
گرنه امّید طاعت است مرا
بر تو چشم شفاعت است مرا