- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۳۸۵
- شماره مطلب: ۵۹۹۷
-
چاپ
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوع
هفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
گل کرده بود بر سر معراج آهنی
سر را شکوفۀ ثمر آورده بود سر
طوری به روی نیزه شتابان دوید و رفت
انگار میکنی که سر آورده بود سر
ایوب را به سفرهای از جنس سرخ صبر
بر داغهای مستمر آورده بود سر
گفتی که نیزه، خار مغیلان دشت بود
کان را ز پای خسته درآورده بود سر
آنجا که عشق جلوه کند، تیغ دلبر است
با نیزه دست در کمر آورده بود سر
سی روز سرخ و سی شب تبدار را که نه
سی چله داغ را به سر آورده بود سر
بر عرش نیزه چشم تماشای دوست را
آیینه خانۀ نظر آورده بود سر
یک کوله داغ، یک بغل اشراق در عطش
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
-
بیمار تندرست
زنجیرها، به پای تو پروانه میشدند
شن بادها، عبور تو را شانه میشدند
شمشیرها به زخم تو بودند آشنابا خانۀ غلاف که بیگانه میشدند
-
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
-
قطار آتش
دشتها در آتش تب، بی امان میسوختند
کوهها آتشفشان آتشفشان میسوختند
خیمههای مشتعل، گیسوپریش و شعلهوردر حریص ضجههای کودکان میسوختند
بادها خنجر به دست از چار سو میآمدندلالهها از شش جهت تا استخوان میسوختند
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوع
هفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
گل کرده بود بر سر معراج آهنی
سر را شکوفۀ ثمر آورده بود سر
طوری به روی نیزه شتابان دوید و رفت
انگار میکنی که سر آورده بود سر
ایوب را به سفرهای از جنس سرخ صبر
بر داغهای مستمر آورده بود سر
گفتی که نیزه، خار مغیلان دشت بود
کان را ز پای خسته درآورده بود سر
آنجا که عشق جلوه کند، تیغ دلبر است
با نیزه دست در کمر آورده بود سر
سی روز سرخ و سی شب تبدار را که نه
سی چله داغ را به سر آورده بود سر
بر عرش نیزه چشم تماشای دوست را
آیینه خانۀ نظر آورده بود سر
یک کوله داغ، یک بغل اشراق در عطش
یک کاروان شعلهور آورده بود سر