- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۸۶۳
- شماره مطلب: ۵۸۸۴
-
چاپ
ایّام رحیل
ای به خون غلتان، شهنشاه جلیل!
خیز از جا کآمد ایّام رحیل
کاروان اینک بُوَد عازم به شام
بهر ساز و برگ ما بنْما قیام
قافلهسالار خیل بیکسان!
زینبت را خیز و بر محمل نشان
گو بیاید اکبرت با صد شتاب
در سواری بهر من گیرد رکاب
گوی تا عبّاس آید با وقار
تا زند زانو و من گردم سوار
حالیا وقت سواریّ من است
خیز از جا، وقت یاریّ من است
میکند «آذر» فغان، شام و سحر
تا زند آتش به جان خشک و تر
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
ایّام رحیل
ای به خون غلتان، شهنشاه جلیل!
خیز از جا کآمد ایّام رحیل
کاروان اینک بُوَد عازم به شام
بهر ساز و برگ ما بنْما قیام
قافلهسالار خیل بیکسان!
زینبت را خیز و بر محمل نشان
گو بیاید اکبرت با صد شتاب
در سواری بهر من گیرد رکاب
گوی تا عبّاس آید با وقار
تا زند زانو و من گردم سوار
حالیا وقت سواریّ من است
خیز از جا، وقت یاریّ من است
میکند «آذر» فغان، شام و سحر
تا زند آتش به جان خشک و تر