- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۲۱۶۱
- شماره مطلب: ۵۸۳۸
-
چاپ
رحیق عشق
شد چو بیخود از رحیقِ عشق، شاه
تاخت لشکر بر حریم خیمهگاه
نالۀ مستورگان دردمند
شد روان از خیمه بر چرخ بلند
خصم در غوغا و شه رفته ز هوش
کآمد او را نالۀ خواهر به گوش
کای امیر کاروان کربلا!
کوفیان بر غارت ما، زد صلا
دیده بگْشا، سیل لشکر بین به دشت
دستگیری کن که آب از سر گذشت
غنچههای بوستان بوتراب
رفت بر باد و گلستان شد خراب
چون صدای آشنا بشْنید شاه
کرد با حسرت سوی خواهر، نگاه
گفت: جانا! سوی خیمه بازگرد
تیغ میبارد در این دشت نبرد
سوی خیمه بازگرد، ای خواهرم!
تا نبینی زیر خنجر، حنجرم
بازگرد، ای خواهر غمگین من!
که نشسته مرگ بر بالین من
بازگرد، ای مونس غمپرورم!
تا نبینی بر سنان رفتن، سرم
این مدینه نیست، دشت کربلاست
عشق را هنگام توفان بلاست
بانوان را کن به دور خویش، جمع
همچو پروانه همی بر گِرد شمع
دخت زهرا چون به خیمه بازگشت
در فغان با بانوان دمساز گشت
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
رحیق عشق
شد چو بیخود از رحیقِ عشق، شاه
تاخت لشکر بر حریم خیمهگاه
نالۀ مستورگان دردمند
شد روان از خیمه بر چرخ بلند
خصم در غوغا و شه رفته ز هوش
کآمد او را نالۀ خواهر به گوش
کای امیر کاروان کربلا!
کوفیان بر غارت ما، زد صلا
دیده بگْشا، سیل لشکر بین به دشت
دستگیری کن که آب از سر گذشت
غنچههای بوستان بوتراب
رفت بر باد و گلستان شد خراب
چون صدای آشنا بشْنید شاه
کرد با حسرت سوی خواهر، نگاه
گفت: جانا! سوی خیمه بازگرد
تیغ میبارد در این دشت نبرد
سوی خیمه بازگرد، ای خواهرم!
تا نبینی زیر خنجر، حنجرم
بازگرد، ای خواهر غمگین من!
که نشسته مرگ بر بالین من
بازگرد، ای مونس غمپرورم!
تا نبینی بر سنان رفتن، سرم
این مدینه نیست، دشت کربلاست
عشق را هنگام توفان بلاست
بانوان را کن به دور خویش، جمع
همچو پروانه همی بر گِرد شمع
دخت زهرا چون به خیمه بازگشت
در فغان با بانوان دمساز گشت