- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۹۹۰
- شماره مطلب: ۵۷۶۳
-
چاپ
سقایت
این حدیث از ساقی دشت بلاست
نفس را سیراب گر سازی خطاست
آن شهید تشنهلب، سقّای عشق
روز عاشورا در آن غوغای عشق
از وفا کرده سقایت را قبول
در حریم پاک اولاد رسول
بحر غیرت شد به سوی شط، روان
تا که بنْشاند شرار تشنگان
آتشیندل پای چون در شط نهاد
آب را آتش فکندی در نهاد
آنچه میگویم مکن از آن شگفت
آب از سوز دلش، آتش گرفت
گفت با خود: ای غریق تشنهکام!
عافیت بر عاشقان باشد حرام
سالها از عشق جانان سوختن
تا درون را آتشی افروختن
میفشانی آب بر آتش چرا؟
میرهی زین شعلهی سرکش چرا؟
تشنه باش و آب بر دریا بریز
عاشقان را نیست زین آتش، گریز
تشنه باشد، سیّد و مولای عشق
از چه نوشی آب؟ ای دریای عشق!
در خط چوگان او، سر نِه چو گوی
تا تو را دست است، دست از جان بشوی
این بگفت و کف تهی از آب کرد
خویش از خون جگر، سیراب کرد
تشنهلب بیرون شد از شط، بحر جود
خالی از شور تموّج گشت رود
خشک شد رود کلامم ناگزیر
تشنهای گر، آب از «عمّان» بگیر:
«روز عاشورا به چشم پُر ز خون
مشک بر دوش از فرات آمد برون»
«شد به سوی تشنهکامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر»
«بس فرو بارید بر وی تیر تیز
مشک شد بر حالت وی، اشکریز»
«تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحهی آن مشک، آب»
متّصل چون شد به «عمّان»، «خاسته»
از کلامش، شور عرفان خاسته
سقایت
این حدیث از ساقی دشت بلاست
نفس را سیراب گر سازی خطاست
آن شهید تشنهلب، سقّای عشق
روز عاشورا در آن غوغای عشق
از وفا کرده سقایت را قبول
در حریم پاک اولاد رسول
بحر غیرت شد به سوی شط، روان
تا که بنْشاند شرار تشنگان
آتشیندل پای چون در شط نهاد
آب را آتش فکندی در نهاد
آنچه میگویم مکن از آن شگفت
آب از سوز دلش، آتش گرفت
گفت با خود: ای غریق تشنهکام!
عافیت بر عاشقان باشد حرام
سالها از عشق جانان سوختن
تا درون را آتشی افروختن
میفشانی آب بر آتش چرا؟
میرهی زین شعلهی سرکش چرا؟
تشنه باش و آب بر دریا بریز
عاشقان را نیست زین آتش، گریز
تشنه باشد، سیّد و مولای عشق
از چه نوشی آب؟ ای دریای عشق!
در خط چوگان او، سر نِه چو گوی
تا تو را دست است، دست از جان بشوی
این بگفت و کف تهی از آب کرد
خویش از خون جگر، سیراب کرد
تشنهلب بیرون شد از شط، بحر جود
خالی از شور تموّج گشت رود
خشک شد رود کلامم ناگزیر
تشنهای گر، آب از «عمّان» بگیر:
«روز عاشورا به چشم پُر ز خون
مشک بر دوش از فرات آمد برون»
«شد به سوی تشنهکامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر»
«بس فرو بارید بر وی تیر تیز
مشک شد بر حالت وی، اشکریز»
«تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحهی آن مشک، آب»
متّصل چون شد به «عمّان»، «خاسته»
از کلامش، شور عرفان خاسته