- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۸۰۷
- شماره مطلب: ۵۷۲۰
-
چاپ
پیر فرزانه
بود شه را گوهر یکدانهای
شیرخواری، پیر هر فرزانهای
مادرش بر حال او، گریان شده
بهر آن لبتشنه، سرگردان شده
با زبان حال آن شیرینزبان
گفت با شه کای پناه بیکسان!
تشنگان عشق را دادی تو آب
از چه باشم از عطش در التهاب؟
کشتگان عشق هر یک در نشاط
تا به کی من بسته باشم در قماط؟
شه گرفت آن جان شیرین در کنار
دیدهها هر سو به سویش، اشکبار
خواست بوسد شاه، خشکیدهلبش
تا نشانَد آتش تاب و تبش
ناگهان پیکان خصمش، آب داد
جای شیر آن طفل را خوناب داد
شاه، نظّارهکنان بر حال او
چشم مادر، خیره بر احوال او
دست و پا میزد به روی دست شاه
دامن شه بود او را قتلگاه
طفل چون ماهی که افتد روی خاک
دست و پا زد، رفتش از تن، جان پاک
خون او پاشید شه، سوی فلک
کرد آغشته به خون، خیل مَلَک
پیکر خونین او بر روی دست
قلب شاه و بانوان را جمله خست
دفن کردش تا که سرّ عشق یار
نزد نامحرم نباشد آشکار
پیر فرزانه
بود شه را گوهر یکدانهای
شیرخواری، پیر هر فرزانهای
مادرش بر حال او، گریان شده
بهر آن لبتشنه، سرگردان شده
با زبان حال آن شیرینزبان
گفت با شه کای پناه بیکسان!
تشنگان عشق را دادی تو آب
از چه باشم از عطش در التهاب؟
کشتگان عشق هر یک در نشاط
تا به کی من بسته باشم در قماط؟
شه گرفت آن جان شیرین در کنار
دیدهها هر سو به سویش، اشکبار
خواست بوسد شاه، خشکیدهلبش
تا نشانَد آتش تاب و تبش
ناگهان پیکان خصمش، آب داد
جای شیر آن طفل را خوناب داد
شاه، نظّارهکنان بر حال او
چشم مادر، خیره بر احوال او
دست و پا میزد به روی دست شاه
دامن شه بود او را قتلگاه
طفل چون ماهی که افتد روی خاک
دست و پا زد، رفتش از تن، جان پاک
خون او پاشید شه، سوی فلک
کرد آغشته به خون، خیل مَلَک
پیکر خونین او بر روی دست
قلب شاه و بانوان را جمله خست
دفن کردش تا که سرّ عشق یار
نزد نامحرم نباشد آشکار