- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۳۰۱
- شماره مطلب: ۵۷۱۶
-
چاپ
کمند گیسو
در قماط آن دستهی گل، بسته بود
گویی اندر دست شه، گلدسته بود
از عطش کج گشت گاهی گردنش
گاه چون سیماب لرزیدی تنش
قطرهای کز اشک چشمش میچکید
با زبان خویش آن را میمکید
حجّت آمد، «حجّتاللَّه» را به کار
بُرد او را در میان کارزار
گفت: این مرغک که بی بال و پر است
نی علمدار و نه میر لشکر است
شیرخوار است، اینکه مرد جنگ نیست
از عطش در صورت او، رنگ نیست
نیست غیر از گیسوان او را کمند
نیست او را بازوان دیوبند
ترکش پُرتیر، جز مژگانْش نیست
غیر ابرو، خنجر برّانْش نیست
گر شما را این خیال اندر سر است
آب من خواهم، بهانه اصغر است،
پس یکی آید بَرد با خویشتن
سازدش سیراب و بسْپارد به من
چرخ! از رفتار تو سازم گله؟
یا ز تیر شست ظلم حرمله؟
آب آمد از خدنگ آبگون
تر شد آن حنجر ولی از موج خون
پاره، حلق از گوش او تا گوش شد
چون که گردن رفت، سر بر دوش شد
چشم بگْشود و نظر بر باب کرد
نرگس مستش، خیال خواب کرد
-
متاع بیشمار
ای مدینه! در تو ما را راه نیست
ره مده ما را که با ما شاه نیست
رفتم از تو با حسین بن علی
بیبرادر آمدم، «لاتَقبَلی»
-
داغ لاله
آن که او را نام، عبدالله بود
با عمو در کربلا همراه بود
از گل رخسار، داغ لاله بود
لالهاش را از عطش، تبخاله بود
-
صدای آشنا
چون به خون غلتید آن درّ یتیم
گوشوار عرش را شد دل، دونیم
گفت ناگه با صدای آشنا
شاه گفتا: جان فدای آشنا!
-
ریزهی الماس
زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تواَم با آنچهام در دست، هست
این دو از بهر فدا آمادهاند
دو غلام تو، نه خواهرزادهاند
کمند گیسو
در قماط آن دستهی گل، بسته بود
گویی اندر دست شه، گلدسته بود
از عطش کج گشت گاهی گردنش
گاه چون سیماب لرزیدی تنش
قطرهای کز اشک چشمش میچکید
با زبان خویش آن را میمکید
حجّت آمد، «حجّتاللَّه» را به کار
بُرد او را در میان کارزار
گفت: این مرغک که بی بال و پر است
نی علمدار و نه میر لشکر است
شیرخوار است، اینکه مرد جنگ نیست
از عطش در صورت او، رنگ نیست
نیست غیر از گیسوان او را کمند
نیست او را بازوان دیوبند
ترکش پُرتیر، جز مژگانْش نیست
غیر ابرو، خنجر برّانْش نیست
گر شما را این خیال اندر سر است
آب من خواهم، بهانه اصغر است،
پس یکی آید بَرد با خویشتن
سازدش سیراب و بسْپارد به من
چرخ! از رفتار تو سازم گله؟
یا ز تیر شست ظلم حرمله؟
آب آمد از خدنگ آبگون
تر شد آن حنجر ولی از موج خون
پاره، حلق از گوش او تا گوش شد
چون که گردن رفت، سر بر دوش شد
چشم بگْشود و نظر بر باب کرد
نرگس مستش، خیال خواب کرد