- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۸۳۵
- شماره مطلب: ۵۶۹۲
-
چاپ
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
آمد نشست، سیّد سجّاد بر سریر
با آفتاب، نور رُخش در مجادله
فرمود با بشیر که در شاعری تو را
گر زآن که هست با پدر خود مُماثله
بیتی دو در مصیبت سلطان دین بگو
کز خواندنش فتد به در و بام، ولوله
رو در مدینه، کویبهکو، شعرها بخوان
با ما بگو چه کرد ستمگر، معامله
برگو که میرسند سفرکردگان ز راه
از اشک کرده توشه و از آه راحله
شد ماهپارهای تنش از تیغ، چاکچاک
شد شیرخوارهای، هدف تیر حرمله
بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار
بر گردن سکینه نهادند سلسله
آمد بشیر تا به دم مسجد رسول
گفت این چنین و گشت دل مصطفی، ملول
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
آمد نشست، سیّد سجّاد بر سریر
با آفتاب، نور رُخش در مجادله
فرمود با بشیر که در شاعری تو را
گر زآن که هست با پدر خود مُماثله
بیتی دو در مصیبت سلطان دین بگو
کز خواندنش فتد به در و بام، ولوله
رو در مدینه، کویبهکو، شعرها بخوان
با ما بگو چه کرد ستمگر، معامله
برگو که میرسند سفرکردگان ز راه
از اشک کرده توشه و از آه راحله
شد ماهپارهای تنش از تیغ، چاکچاک
شد شیرخوارهای، هدف تیر حرمله
بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار
بر گردن سکینه نهادند سلسله
آمد بشیر تا به دم مسجد رسول
گفت این چنین و گشت دل مصطفی، ملول