- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۲۰۲
- شماره مطلب: ۵۶۳۵
-
چاپ
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
به درد آمده از سوز نالهات، دل او
پی شنیدن افسانهی تو میآید
ز شوق خال رُخت، پرفشان چو مرغ اجل
نخورده آب، پی دانهی تو میآید
چو ذوق سوختنت بود، شاد باش کنون
چو شمع، آفت پروانهی تو میآید
به رحم آید اگر آشنای تو، چه عجب؟
به رحم، چون دل بیگانهی تو میآید
-
غزل عاشورایی فنا زنوزی
باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟
این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟
مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر
درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟
-
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
-
گلگون بدن
زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟
بیگلعذار خود، به چه رو در چمن روم؟
بیشمع روی او که از او روشن است، دل
در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
به درد آمده از سوز نالهات، دل او
پی شنیدن افسانهی تو میآید
ز شوق خال رُخت، پرفشان چو مرغ اجل
نخورده آب، پی دانهی تو میآید
چو ذوق سوختنت بود، شاد باش کنون
چو شمع، آفت پروانهی تو میآید
به رحم آید اگر آشنای تو، چه عجب؟
به رحم، چون دل بیگانهی تو میآید