- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۰۵۴
- شماره مطلب: ۵۶۱۵
-
چاپ
پنجرههای باز
ای رفته بیخبر به سفر! از سفر بیا
خواهی کسی خبر نشود، بیخبر بیا
ای آفتاب! سایه مگیر از سرم، ببین
دامن پُر از ستاره بُوَد، چون قمر بیا
چشمم چنان دو پنجرهی انتظار شد
تا باز مانده پنجرههایم، ز در بیا
اشک است آب و دانهی من، پارههای دل
این جوجه میزند به قفس بال و پر، بیا
از بس که سنگِ روی تو بر سینهام زدم
از سوزم آب شد، دل سنگ، ای پدر! بیا
دانم که شه، گذار به ویران نمیکند
امشب تو راه کج کن، از این رهگذر بیا
بنْمای روی و جان مرا رونما بگیر
مَپْسند خونِ جان به لَبی را هدر، بیا
ایثار عمّه بود، اگر زنده ماندهام
او شد کمان ز بس که مرا شد سپر، بیا
شوق رخ تو، پا نکشیده ز دل هنوز
از پا فتادهام، به سر من، به سر بیا
-
معصوم هفتم
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
بر درد جهل خلق، ز عالم طبیبتر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر
-
بزم عدو
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت
-
دلِ عشق
من نرد غم لیلی لیلا زدهام
دلخونم و چون لاله به صحرا زدهام
آنجا که سفینه النجاهاست، حسین
دریا، دلِ عشق و من به دریا زدهام
-
نی نامه
قمار عشق را خوش برده بودی
سرت آنجا که باده خورده بودی
تو بودی زخمۀ زخمیّ بیداد
که عمری بی صدا بودیّ و فریاد
پنجرههای باز
ای رفته بیخبر به سفر! از سفر بیا
خواهی کسی خبر نشود، بیخبر بیا
ای آفتاب! سایه مگیر از سرم، ببین
دامن پُر از ستاره بُوَد، چون قمر بیا
چشمم چنان دو پنجرهی انتظار شد
تا باز مانده پنجرههایم، ز در بیا
اشک است آب و دانهی من، پارههای دل
این جوجه میزند به قفس بال و پر، بیا
از بس که سنگِ روی تو بر سینهام زدم
از سوزم آب شد، دل سنگ، ای پدر! بیا
دانم که شه، گذار به ویران نمیکند
امشب تو راه کج کن، از این رهگذر بیا
بنْمای روی و جان مرا رونما بگیر
مَپْسند خونِ جان به لَبی را هدر، بیا
ایثار عمّه بود، اگر زنده ماندهام
او شد کمان ز بس که مرا شد سپر، بیا
شوق رخ تو، پا نکشیده ز دل هنوز
از پا فتادهام، به سر من، به سر بیا