- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۸۰۴
- شماره مطلب: ۵۶۱۱
-
چاپ
کبوتر اشک
بگْذار که گلْفرش کنم خانهی خود را
جای قدم دلبر جانانهی خود را
ساقی شده مهمانم و با برق نگاهش
تسکین دهم امشب، دل دیوانهی خود را
پیداست به سیلاب سرشکم، غم هجران
پنهان چه کنم آه غریبانهی خود را؟
با مژدهی وصل تو اگر کوه غم آید
خالی نکند طاقت من، شانهی خود را
چشمم مژه بر هم زد و اشکم چو کبوتر
پرپر زد و گم کرد، ره خانهی خود را
آن جا که می وصلِ تو در جام نریزند
بر سنگ زنم ساغر و پیمانهی خود را
در باغ تماشای تو، با جنّت موعود
سودا نکنم گوشه ویرانهی خود را
چندان که گرفت آینهام گَرد یتیمی
ترسم نشناسی دُر یکدانهی خود را
شرح شب شیدایی من تا سحر این است
جان دادم و دیدم رُخ جانانهی خود را
-
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدۀ باران و بر سجّادۀ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
-
آیات توکّل و رضا
مطلوب تمام اولیاء، مطلب اوست
آیات توکّل و رضا بر لب اوست
رایات قیام و صلح و صبر و ایثار
بر دوش حسین و حسن و زینب اوست
-
چتر آفتاب
نسیم صبح! بگو چشمهی گلاب، کجاست؟
صفای آیینهها و زلال آب، کجاست؟
بنفشهها همه از باغ لاله میپرسند:
که بیقرارترین روح انقلاب، کجاست؟
-
دامن دامن
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم
رهآوردم بُوَد اشکی که دامندامن آوردم
مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم
نیارد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم
کبوتر اشک
بگْذار که گلْفرش کنم خانهی خود را
جای قدم دلبر جانانهی خود را
ساقی شده مهمانم و با برق نگاهش
تسکین دهم امشب، دل دیوانهی خود را
پیداست به سیلاب سرشکم، غم هجران
پنهان چه کنم آه غریبانهی خود را؟
با مژدهی وصل تو اگر کوه غم آید
خالی نکند طاقت من، شانهی خود را
چشمم مژه بر هم زد و اشکم چو کبوتر
پرپر زد و گم کرد، ره خانهی خود را
آن جا که می وصلِ تو در جام نریزند
بر سنگ زنم ساغر و پیمانهی خود را
در باغ تماشای تو، با جنّت موعود
سودا نکنم گوشه ویرانهی خود را
چندان که گرفت آینهام گَرد یتیمی
ترسم نشناسی دُر یکدانهی خود را
شرح شب شیدایی من تا سحر این است
جان دادم و دیدم رُخ جانانهی خود را