- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۳۰
- بازدید: ۲۱۶۲
- شماره مطلب: ۵۵۹
-
چاپ
شام یلدای کودکان یتیم
میشود آسمان غریبانه، یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟
بعد آتشفشان به جوش آید، شعله بر بال شاپرک بزند؟
دیدهای روز رنگ شب بشود، زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟
دیدهای خون به جای آب روان، از دل موج ها شَتَک بزند؟
اَلاَمان از دل سیاه شب، میرساند به حد، وقاحت را
کی شده زیر بار این همه ظلم، یک نفر ماه را کتک بزند؟
فصل بیداد نیزه داران است، نور از سایهها گریزان است
نگذارید آی آدمها! عشق در قلبتان کپک بزند
این همه راه، این همه غربت، آه از این زمین بی غیرت
خار لب تشنه آمده بی تاب، بوسه بر پای پر ترک بزند
ناگهان بوی عصر یخ بندان، میدود در هوای شرجی ِشهر
میرود قدرِ صبرِ یک زن را، کنج ویرانهها محک بزند
به کدامین گناه سیلی زد، باد بر گونههای نازک گل؟
با خودش فکر کرده شاید او، کنج گلدان دم از فدک بزند
دست و پای کبود این کودک، به دل سنگتان نمک گیر است
نگذارید طشتِ زر دیگر، روی زخم دلش نمک بزند
شام یلدای کودکان یتیم، نقطۀ عطف کربلا شده است
تا نوار سیاهی از غم را، روی پیشانی فلک بزند
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
شام یلدای کودکان یتیم
میشود آسمان غریبانه، یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟
بعد آتشفشان به جوش آید، شعله بر بال شاپرک بزند؟
دیدهای روز رنگ شب بشود، زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟
دیدهای خون به جای آب روان، از دل موج ها شَتَک بزند؟
اَلاَمان از دل سیاه شب، میرساند به حد، وقاحت را
کی شده زیر بار این همه ظلم، یک نفر ماه را کتک بزند؟
فصل بیداد نیزه داران است، نور از سایهها گریزان است
نگذارید آی آدمها! عشق در قلبتان کپک بزند
این همه راه، این همه غربت، آه از این زمین بی غیرت
خار لب تشنه آمده بی تاب، بوسه بر پای پر ترک بزند
ناگهان بوی عصر یخ بندان، میدود در هوای شرجی ِشهر
میرود قدرِ صبرِ یک زن را، کنج ویرانهها محک بزند
به کدامین گناه سیلی زد، باد بر گونههای نازک گل؟
با خودش فکر کرده شاید او، کنج گلدان دم از فدک بزند
دست و پای کبود این کودک، به دل سنگتان نمک گیر است
نگذارید طشتِ زر دیگر، روی زخم دلش نمک بزند
شام یلدای کودکان یتیم، نقطۀ عطف کربلا شده است
تا نوار سیاهی از غم را، روی پیشانی فلک بزند