- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۴۷۵۲
- شماره مطلب: ۵۵۸۶
-
چاپ
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
ز تماشای تجلّای تو مدهوش، کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان، نخلهی طور!
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور
شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات، چه نور
پای در سلسله سجّاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور!
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب، آیهی کهف؟
یا که دیده است به مشکوه تنور، آیهی نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا، همه پُر غلغلهی دیو و پری
سطح غبرا، همه پُر ولولهی وحش و طیور
غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل از صبر تو، ایّوب صبور
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنّا و تو، سرگرم حضور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
ز تماشای تجلّای تو مدهوش، کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان، نخلهی طور!
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور
شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات، چه نور
پای در سلسله سجّاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور!
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب، آیهی کهف؟
یا که دیده است به مشکوه تنور، آیهی نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا، همه پُر غلغلهی دیو و پری
سطح غبرا، همه پُر ولولهی وحش و طیور
غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل از صبر تو، ایّوب صبور
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنّا و تو، سرگرم حضور