- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۶۰۸
- شماره مطلب: ۵۵۸۱
-
چاپ
خورشید منکسف
در شام، چون که آل علی را مقام شد
روز جهان، سیاهتر از تیرهشام شد
شاهی که گنج سرّ خدا بود سینهاش
چون گنج در خرابهی شامش، مقام شد
چون شد حرام، عیش بر اولاد مصطفی
گویی که عیش، بر همه عالم، حرام شد
آن آتشی که خیمهی سلطان دین بسوخت
دودش بر این مُقرنسِ نیلیخیام شد
نه کافر فرنگ و نه ترسای شام دید
ظلمی که بر سلالهی «خیرُ الانام» شد
این ظلم و کینه بین که میان دو نهر آب
لبتشنه، سر جدا ز شه تشنهکام شد
آفاق، منقلب شد و خورشید، منکسف
بر نی بلند، چون سر پاک امام شد
اوضاع روزگار چنان گشت، واژگون
کز یاد چرخ، شورش روز قیام شد
در راه خواجه، جان چو غلام سیه فشانْد
خورشید و ماه، بندهی روی غلام شد
هر کس «طرب»! که مرثیهخوان حسین گشت
در روضهی بهشت برینش، مقام شد
-
شجر صبر
بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب
بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب
گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند
از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب
-
لب یاقوت رنگ
اصغر چو خشک شد ز عطش، شیر مادرش
پژمرد همچو برگ خزان، روی انورش
اخترفشان ز دیده چو شد مامش از عطش
شد زرد، آفتاب و سیه گشت، اخترش
-
قلم صنع
یا للعجب! که تشنۀ آب فرات بود
شاهی که خاک درگهش، آب حیات بود
شد تشنهلب شهید، میان دو نهر آب
با آن که مهر مادرش، آب فرات بود
خورشید منکسف
در شام، چون که آل علی را مقام شد
روز جهان، سیاهتر از تیرهشام شد
شاهی که گنج سرّ خدا بود سینهاش
چون گنج در خرابهی شامش، مقام شد
چون شد حرام، عیش بر اولاد مصطفی
گویی که عیش، بر همه عالم، حرام شد
آن آتشی که خیمهی سلطان دین بسوخت
دودش بر این مُقرنسِ نیلیخیام شد
نه کافر فرنگ و نه ترسای شام دید
ظلمی که بر سلالهی «خیرُ الانام» شد
این ظلم و کینه بین که میان دو نهر آب
لبتشنه، سر جدا ز شه تشنهکام شد
آفاق، منقلب شد و خورشید، منکسف
بر نی بلند، چون سر پاک امام شد
اوضاع روزگار چنان گشت، واژگون
کز یاد چرخ، شورش روز قیام شد
در راه خواجه، جان چو غلام سیه فشانْد
خورشید و ماه، بندهی روی غلام شد
هر کس «طرب»! که مرثیهخوان حسین گشت
در روضهی بهشت برینش، مقام شد