- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۰۵۳
- شماره مطلب: ۵۵۵۹
-
چاپ
میر قافله
از فرط غم، برای منِ تنگْ حوصله
یارای آن نمانده که بتْوان کنم گله
از هم اساس عالم امکان چرا نریخت؟
روزی که شد به نیزه سر میر قافله
بر نیزه نزد محمل زینب، سر حسین
آنسان که مهر و ماه نماید مقابله
از دود آه اهل سما، تیره شد زمین
ز افغان ظالمان به فلک رفت، غلغله
رأس سُرور سینهی زهرا و نوک نی؟!
بر پشت ناقه بستنِ بیمار و سلسله؟!
مانند روز حشر، در آن دشت پُر بلا
یک نیزه آفتاب و زمین داشت، فاصله
لب تر نکرد، اصغر بیشیرِ خشککام
الّا ز آب تیر سه پهلوی حرمله
زینب چو دید، آن سر پُر خون، به نوک نی
از دست داد طاقت و آرام و حوصله
سر زد به چوب محمل و خونش ز چهره ریخت
تا باشدش بر آن سر پُر خون، مشاکله
آگه نیای که خار مغیلان چه میکند؟
با طفل پابرهنه و پای پُر آبله
«فایض»! گذشت زآن شه و باقی است تا به حشر
بر روی زادگان خطا، داغ باطله
-
قبلۀ ارباب صفا
از شرف، کعبه اگر قبلۀ ارباب صفاست
وادی کرببلا، مهبط انوار خداست
فخر بر کعبه کند گر ز شرف، نیست غریب
بارگاهی که در او، نور خدا، جلوهنماست
-
بر مشامم میرسد
در میان آید به هر جا گفتوگوی کربلا
میزند پر، طایر روحم به سوی کربلا
نیستم در هیچ جا با کس، سرِ گفت و شنید
جز در آن محفل که باشد، گفتوگوی کربلا
میر قافله
از فرط غم، برای منِ تنگْ حوصله
یارای آن نمانده که بتْوان کنم گله
از هم اساس عالم امکان چرا نریخت؟
روزی که شد به نیزه سر میر قافله
بر نیزه نزد محمل زینب، سر حسین
آنسان که مهر و ماه نماید مقابله
از دود آه اهل سما، تیره شد زمین
ز افغان ظالمان به فلک رفت، غلغله
رأس سُرور سینهی زهرا و نوک نی؟!
بر پشت ناقه بستنِ بیمار و سلسله؟!
مانند روز حشر، در آن دشت پُر بلا
یک نیزه آفتاب و زمین داشت، فاصله
لب تر نکرد، اصغر بیشیرِ خشککام
الّا ز آب تیر سه پهلوی حرمله
زینب چو دید، آن سر پُر خون، به نوک نی
از دست داد طاقت و آرام و حوصله
سر زد به چوب محمل و خونش ز چهره ریخت
تا باشدش بر آن سر پُر خون، مشاکله
آگه نیای که خار مغیلان چه میکند؟
با طفل پابرهنه و پای پُر آبله
«فایض»! گذشت زآن شه و باقی است تا به حشر
بر روی زادگان خطا، داغ باطله