- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۶۷۰
- شماره مطلب: ۵۵۱۱
-
چاپ
شمع انجمن
فغان! که آن چه نبی سرو داشت، در چمنش
فلک ز تیشهی بیداد کرد ریشهکنش
فتاد رایت دین بر زمین، چو با رخ مات
به خاک خفت، شه از پشت اسبِ پیلتنش
سپهر دون ز سلیمان گرفت خاتم و داد
به دشت ماریه از کین به دست اهرمنش
به قتلگه، ره زینب فتاد و دید به خاک
فتاده لاله و شمشاد و سرو و یاسمنش
چو نور ماه، به روی زمین فتاد و فکنْد
به نُه سپهر برین، شعله، آه شعلهزنش
به جستوجوی گل آمد، چو بلبل از همه سوی
که تا به زیر خس و خار یافت در چمنش
نشست و از دل پُر درد ناله کرد و گریست
چو جان کشید، در آغوش، نازنین بدنش
ز سیلِ اشکِ روان داد غسلِ آن تن پاک
نداشت معجری افسوس تا کند کفنش
نظر هر آن چه به حسرت به شاه کرد، نیافت
ز زخم تیر و سنان، جای بوسهای به تنش
به گریه گفت که زهرا کجاست؟ تا نگرد
ز باد کین شده خاموش، شمع انجمنش
نمود عارض گلگون ز لطمه، نیلیرنگ
ز ناله زد شرر آنسان که آب شد، دل سنگ
شمع انجمن
فغان! که آن چه نبی سرو داشت، در چمنش
فلک ز تیشهی بیداد کرد ریشهکنش
فتاد رایت دین بر زمین، چو با رخ مات
به خاک خفت، شه از پشت اسبِ پیلتنش
سپهر دون ز سلیمان گرفت خاتم و داد
به دشت ماریه از کین به دست اهرمنش
به قتلگه، ره زینب فتاد و دید به خاک
فتاده لاله و شمشاد و سرو و یاسمنش
چو نور ماه، به روی زمین فتاد و فکنْد
به نُه سپهر برین، شعله، آه شعلهزنش
به جستوجوی گل آمد، چو بلبل از همه سوی
که تا به زیر خس و خار یافت در چمنش
نشست و از دل پُر درد ناله کرد و گریست
چو جان کشید، در آغوش، نازنین بدنش
ز سیلِ اشکِ روان داد غسلِ آن تن پاک
نداشت معجری افسوس تا کند کفنش
نظر هر آن چه به حسرت به شاه کرد، نیافت
ز زخم تیر و سنان، جای بوسهای به تنش
به گریه گفت که زهرا کجاست؟ تا نگرد
ز باد کین شده خاموش، شمع انجمنش
نمود عارض گلگون ز لطمه، نیلیرنگ
ز ناله زد شرر آنسان که آب شد، دل سنگ