- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۳۴۲۰
- شماره مطلب: ۵۴۶۸
-
چاپ
حریق خیام
سرخ غروب بود و حریق خیام بود
آغازِ زنگ قافله در راه شام بود
سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک
روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود
سُرخ غروب بود و سکوتِ سوارها
اسبِ امیرِ آینهها، بیلگام بود
سرخ غروب بود و عطش، آه میکشید
در دیده، خوابِ آب هم، آن جا حرام بود
سُرخِ غروب بود و چو آغوش آسمان
ماه و ستاره بر سر نی، در خرام بود
سرخِ غروب بود و در آن پهندشتِ خون
با مرگِ عاشقانه، وصالِ دوام بود
سُرخِ غروب بود و زمان، گُنگ میگذشت
در برگریز عشق، نه جای کلام بود
سُرخِ غروب بود و زمین مانده بود، مات
تا در میانه، لالهی زهرا کدام بود
-
نشانۀ عشق
آن شب، شب عاشقانۀ عشق
میخواند فلک، ترانۀ عشق
هفتاد و دو عاشق سلحشوررفتند به بیکرانۀ عشق
-
زنگ اسارت
گیسوی خورشید میلغزید، روی خیمهها
خون و آتش میتراوید از سبوی خیمهها
آب، پای تپّهها میشُست، زخم دشت را
از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمهها
-
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ای بسته بر زیارت قد تو قامت آب
شرمندۀ مروت تو تا قیامت آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمۀ حماسه زجوش شهامت آب
حریق خیام
سرخ غروب بود و حریق خیام بود
آغازِ زنگ قافله در راه شام بود
سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک
روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود
سُرخ غروب بود و سکوتِ سوارها
اسبِ امیرِ آینهها، بیلگام بود
سرخ غروب بود و عطش، آه میکشید
در دیده، خوابِ آب هم، آن جا حرام بود
سُرخِ غروب بود و چو آغوش آسمان
ماه و ستاره بر سر نی، در خرام بود
سرخِ غروب بود و در آن پهندشتِ خون
با مرگِ عاشقانه، وصالِ دوام بود
سُرخِ غروب بود و زمان، گُنگ میگذشت
در برگریز عشق، نه جای کلام بود
سُرخِ غروب بود و زمین مانده بود، مات
تا در میانه، لالهی زهرا کدام بود