- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۶۰۵۹
- شماره مطلب: ۵۴۴۱
-
چاپ
یال گلگون
چنگ میزد بغض غربت، بر گلوی خیمهها
شطّی از خون بود جاری، روبهروی خیمهها
گردبادی بود پیدا، در کنار قتلگاه
ذوالجناح آسیمهسر میتاخت، سوی خیمهها
آه سرکش، خون و آتش، سینههای شعلهور
بر مشامش میرسید از دور، بوی خیمهها
آفتابی شعلهور آمد به استقبال او
از عطش لبریز امّا، آبروی خیمهها
بر لبان خشک بانو، پرسشی سوزان نشست
پرسش خورشیدجوی و شعلهخوی خیمهها
رعد شد، غرّید، سُم کوبید و بیتابی گرفت
چنگ زد بغض غریبی، بر گلوی خیمهها
یالِ گلگون، زین وارونش، پیامی تازه داشت
رفت بر باد از نگاهش، آرزوی خیمهها
سر به زیر افکنْد و اشکی خیمه زد در چشم او
از اسارت بود زآن پس، گفتوگوی خیمهها
شیههای از دور میآید به گوش کاروان
بیقراری میکند در جستوجوی خیمهها
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
یال گلگون
چنگ میزد بغض غربت، بر گلوی خیمهها
شطّی از خون بود جاری، روبهروی خیمهها
گردبادی بود پیدا، در کنار قتلگاه
ذوالجناح آسیمهسر میتاخت، سوی خیمهها
آه سرکش، خون و آتش، سینههای شعلهور
بر مشامش میرسید از دور، بوی خیمهها
آفتابی شعلهور آمد به استقبال او
از عطش لبریز امّا، آبروی خیمهها
بر لبان خشک بانو، پرسشی سوزان نشست
پرسش خورشیدجوی و شعلهخوی خیمهها
رعد شد، غرّید، سُم کوبید و بیتابی گرفت
چنگ زد بغض غریبی، بر گلوی خیمهها
یالِ گلگون، زین وارونش، پیامی تازه داشت
رفت بر باد از نگاهش، آرزوی خیمهها
سر به زیر افکنْد و اشکی خیمه زد در چشم او
از اسارت بود زآن پس، گفتوگوی خیمهها
شیههای از دور میآید به گوش کاروان
بیقراری میکند در جستوجوی خیمهها