- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۳
- بازدید: ۲۰۵۱
- شماره مطلب: ۵۴۱۲
-
چاپ
فطرس آمد پر گرفت از تو، به ما هم یاد داد
تا میان عاشقان ما هم سری پیدا کنیم
باید از خوبان عالم دلبری پیدا کنیم
در مسیر قرب لحظه لحظه باید پیش رفت
باید از این حال، حال بهتری پیدا کنیم
راههایی رفتهایم و یک به یک بن بست بود
وقت آن گردیده راه دیگری پیدا کنیم
چشمۀ جوشان همیشه مایۀ آبادی است
پس سحر باید که چشمان تری پیدا کنیم
فطرس آمد پر گرفت از تو، به ما هم یاد داد
باید از دست شما بال و پری پیدا کنیم
هفت شهر عشق را گشتیم و اینجا آمدیم
ما کجا بهتر ز تو تاج سری پیدا کنیم؟
ما برای چشم و قلبی که در آن عشق تو نیست
عاقبت یک روز باید خنجری پیدا کنیم
-
فدای سرت
چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
-
عرش نیزه
دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست میرود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند
با هر صدای حرمله: «حمله به پیکرش»
-
پشت سرت
نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت
خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت
-
کرب و بلا مثل مدینه شده بود
ته گودال تمام بدنش میسوزد
خواهری دید عقیق یمنش میسوزدنیزهها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش میسوزد
فطرس آمد پر گرفت از تو، به ما هم یاد داد
تا میان عاشقان ما هم سری پیدا کنیم
باید از خوبان عالم دلبری پیدا کنیم
در مسیر قرب لحظه لحظه باید پیش رفت
باید از این حال، حال بهتری پیدا کنیم
راههایی رفتهایم و یک به یک بن بست بود
وقت آن گردیده راه دیگری پیدا کنیم
چشمۀ جوشان همیشه مایۀ آبادی است
پس سحر باید که چشمان تری پیدا کنیم
فطرس آمد پر گرفت از تو، به ما هم یاد داد
باید از دست شما بال و پری پیدا کنیم
هفت شهر عشق را گشتیم و اینجا آمدیم
ما کجا بهتر ز تو تاج سری پیدا کنیم؟
ما برای چشم و قلبی که در آن عشق تو نیست
عاقبت یک روز باید خنجری پیدا کنیم