- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۱/۰۶
- بازدید: ۶۵۸۸
- شماره مطلب: ۵۳۶۹
-
چاپ
نه مادرم نه حتی نامادری
خونۀ من که خونۀ مراده
خدا بهم اینجا علی رو داده
چار تا غلام آوردم اینجا واسه
دو تا خانوم و دو تا آقا زاده
برا دو خورشیدش یه ماه آوردم
برای خیمه تکیه گاه آوردم
روزی که عباسمو دید علی گفت
برای دختراش سپاه آوردم
اما زدند آینه رو شکستند
دلای سنگی سرش و شکستند
دلیل داره اگه زمین میخورم
آخه عصای پیریم و شکستند
میگن که خیمهها کفنها شدند
با سیلی غرقِ خون دهنها شدند
یه چند تا دخترام رسیدن ولی
دیدم شبیهِ پیرزنها شدند
اَمون از این موهای خاکستری
از این همه گُلای نیلوفری
عباسم و حسینمو گرفتند
نه مادرم نه حتی نامادری
دست رو دلم نذار دلم کبابه
شبیه روی سوختۀ ربابه
تا وقت مردنش همش میپرسید
چرا نذاشتن پسرم بخوابه
ربابه و روضۀ ما سه شعبه
میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟
فرقی داره شیرخواره با علمدار
فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟
دست رو دلم نذار، دلم شکسته
رو مشکِ پاره لخته خون نشسته
خونَش خراب شه خونمو خراب کرد
هر کی به نیزهها سرت رو بسته
غلام آقات شدی ابالفضل
سایه سادات شدی ابالفضل
هرکسی سهمی از تو رو کند و برد
بد جوری خیرات شدی ابالفضل
تیرو چطور با زانوهات کشیدی
فاطمه رو به قتلگات کشیدی
چطور با دستی که نداشتی مادر
چادرشو و روی چشات کشیدی
عاقبت انتظار تو سر اومد
سرت زمین نخورده مادر اومد
نذاشت که روی نیلی رو ببینی
تیری که از پشت سر تو اومد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
نه مادرم نه حتی نامادری
خونۀ من که خونۀ مراده
خدا بهم اینجا علی رو داده
چار تا غلام آوردم اینجا واسه
دو تا خانوم و دو تا آقا زاده
برا دو خورشیدش یه ماه آوردم
برای خیمه تکیه گاه آوردم
روزی که عباسمو دید علی گفت
برای دختراش سپاه آوردم
اما زدند آینه رو شکستند
دلای سنگی سرش و شکستند
دلیل داره اگه زمین میخورم
آخه عصای پیریم و شکستند
میگن که خیمهها کفنها شدند
با سیلی غرقِ خون دهنها شدند
یه چند تا دخترام رسیدن ولی
دیدم شبیهِ پیرزنها شدند
اَمون از این موهای خاکستری
از این همه گُلای نیلوفری
عباسم و حسینمو گرفتند
نه مادرم نه حتی نامادری
دست رو دلم نذار دلم کبابه
شبیه روی سوختۀ ربابه
تا وقت مردنش همش میپرسید
چرا نذاشتن پسرم بخوابه
ربابه و روضۀ ما سه شعبه
میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟
فرقی داره شیرخواره با علمدار
فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟
دست رو دلم نذار، دلم شکسته
رو مشکِ پاره لخته خون نشسته
خونَش خراب شه خونمو خراب کرد
هر کی به نیزهها سرت رو بسته
غلام آقات شدی ابالفضل
سایه سادات شدی ابالفضل
هرکسی سهمی از تو رو کند و برد
بد جوری خیرات شدی ابالفضل
تیرو چطور با زانوهات کشیدی
فاطمه رو به قتلگات کشیدی
چطور با دستی که نداشتی مادر
چادرشو و روی چشات کشیدی
عاقبت انتظار تو سر اومد
سرت زمین نخورده مادر اومد
نذاشت که روی نیلی رو ببینی
تیری که از پشت سر تو اومد