مشخصات شعر

آهسته آهسته

دل بی عیش می‌گردد خمار آهسته آهسته

چو خالی شد سرا، گیرد غبار آهسته آهسته

 

مرا با حرف حرف نام خود آتش به جان کردی

بگیرد جان خرمن را شرار آهسته آهسته

 

به تاک خانۀ تو حرمت می قائلم ارباب

که می، گیرد ز انگور اعتبار آهسته آهسته

 

نیاز خویش را بر ناز تو بی پرده می‌گویم

مگر راهم گشاید پرده‌دار آهسته آهسته

 

قوام ملک تو پاینده تر گردد بحمدالله

رعیت گرچه می‌افتد ز کار اهسته آهسته

 

بسوزانم ولیکن تربتم را گوشه‌ای بگذار

که عادت کرده‌ام بر کوی یار آهسته آهسته

 

خمیدم زیر بار منت تو، راست می‌گویم

درخت از میوه می‌گیرد وقار، آهسته آهسته

 

حدیث رنج ما بحث همین امروز و فردا نیست

مرا بیچاره کرده روزگار، آهسته آهسته

 

به دنبالم مگرد ای شاه، چون بال فرارم نیست

ز زخم تیر می‌میرد شکار آهسته آهسته

 

مناسب خلق شد با گیسوی تو گردن عاشق

چه باید کرد؟ <span font-size:18px;="" line-height:1.6em"="">منصور است و دار آهسته آهسته

آهسته آهسته

دل بی عیش می‌گردد خمار آهسته آهسته

چو خالی شد سرا، گیرد غبار آهسته آهسته

 

مرا با حرف حرف نام خود آتش به جان کردی

بگیرد جان خرمن را شرار آهسته آهسته

 

به تاک خانۀ تو حرمت می قائلم ارباب

که می، گیرد ز انگور اعتبار آهسته آهسته

 

نیاز خویش را بر ناز تو بی پرده می‌گویم

مگر راهم گشاید پرده‌دار آهسته آهسته

 

قوام ملک تو پاینده تر گردد بحمدالله

رعیت گرچه می‌افتد ز کار اهسته آهسته

 

بسوزانم ولیکن تربتم را گوشه‌ای بگذار

که عادت کرده‌ام بر کوی یار آهسته آهسته

 

خمیدم زیر بار منت تو، راست می‌گویم

درخت از میوه می‌گیرد وقار، آهسته آهسته

 

حدیث رنج ما بحث همین امروز و فردا نیست

مرا بیچاره کرده روزگار، آهسته آهسته

 

به دنبالم مگرد ای شاه، چون بال فرارم نیست

ز زخم تیر می‌میرد شکار آهسته آهسته

 

مناسب خلق شد با گیسوی تو گردن عاشق

چه باید کرد؟ <span font-size:18px;="" line-height:1.6em"="">منصور است و دار آهسته آهسته

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×