- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۵
- بازدید: ۳۴۷۴
- شماره مطلب: ۵۲۷
-
چاپ
از سر مرا تو باز مکن
گیرم که رد کنی دل ما را، خدا که هست
باشد محل نده... قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده، شانۀ دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد... برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست... عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن؛ کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم... خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
از سر مرا تو باز مکن
گیرم که رد کنی دل ما را، خدا که هست
باشد محل نده... قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده، شانۀ دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد... برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست... عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن؛ کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم... خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست