- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۸
- بازدید: ۱۸۱۵
- شماره مطلب: ۵۰۴
-
چاپ
یک کاسۀ طلایی و یک دست
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کُنج خیابان
ره میسپرد تشنه و خسته
شاعر قدم زنان و پریشان
شاعر میان قحطی مضمون
گویا رسیده بود به بن بست
یخچال آب سرد به او داد
یک کاسۀ طلایی و... یک دست
سر زد میان آینۀ آب
یک «صید دست و پا زده در خون»
یک «کشتی نشسته به صحرا»
یک «کشتۀ فتاده به هامون»
گل کرد یک تغزّل خونین
مثل عطش میان دو لب هاش
آن کاسۀ طلایی... یک دست
شد آفتاب روشن شبهاش
ره میسپرد تشنهتر از پیش
شاعر میان نم نم باران
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان...
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
یک کاسۀ طلایی و یک دست
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کُنج خیابان
ره میسپرد تشنه و خسته
شاعر قدم زنان و پریشان
شاعر میان قحطی مضمون
گویا رسیده بود به بن بست
یخچال آب سرد به او داد
یک کاسۀ طلایی و... یک دست
سر زد میان آینۀ آب
یک «صید دست و پا زده در خون»
یک «کشتی نشسته به صحرا»
یک «کشتۀ فتاده به هامون»
گل کرد یک تغزّل خونین
مثل عطش میان دو لب هاش
آن کاسۀ طلایی... یک دست
شد آفتاب روشن شبهاش
ره میسپرد تشنهتر از پیش
شاعر میان نم نم باران
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان...