- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۵
- بازدید: ۱۱۳۹
- شماره مطلب: ۴۸۸۱
-
چاپ
معجزۀ فراز نیزه
ماه من! در دل شبها که به زندانت کرد؟
گل من! در طبق خار که پنهانت کرد؟
تو حسین منى و این همه پامال ستم
جان من! بازى تقدیر چه با جانت کرد؟
وقت رفتن، تن صد چاک تو عریان دیدم
اى برادر! که کفن بر تن عریانت کرد؟
کاروان تو ز شام آمده برخیز و ببین
آتش ظلم چه با جان عزیزانت کرد
بیشتر از همه از دورى تو سوختهایم
چه بگویم که چه با ما غم هجرانت کرد؟
سر تو در همه جا داشت شگفتى امّا
بهترین معجزه را خواندن قرآنت کرد
کوفه شرمندهی احسان شما بود ولى
سنگباران عوض آن همه احسانت کرد
کوفتم بر دهن خصم تو با منطق خویش
آنکه با چوب، جفا بر لب و دندانت کرد
ما به ویرانه نشستیم و چه حزنآور بود
دخترت چون که در آن غمکده مهمانت کرد
دست کوچک به در آورد و سرت را برداشت
چشمهی اشک، روان بر لب عطشانت کرد
نه که از بهر پذیرایى تو هیچ نداشت
جانِ بر لب شدهاى داشت که قربانت کرد
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
معجزۀ فراز نیزه
ماه من! در دل شبها که به زندانت کرد؟
گل من! در طبق خار که پنهانت کرد؟
تو حسین منى و این همه پامال ستم
جان من! بازى تقدیر چه با جانت کرد؟
وقت رفتن، تن صد چاک تو عریان دیدم
اى برادر! که کفن بر تن عریانت کرد؟
کاروان تو ز شام آمده برخیز و ببین
آتش ظلم چه با جان عزیزانت کرد
بیشتر از همه از دورى تو سوختهایم
چه بگویم که چه با ما غم هجرانت کرد؟
سر تو در همه جا داشت شگفتى امّا
بهترین معجزه را خواندن قرآنت کرد
کوفه شرمندهی احسان شما بود ولى
سنگباران عوض آن همه احسانت کرد
کوفتم بر دهن خصم تو با منطق خویش
آنکه با چوب، جفا بر لب و دندانت کرد
ما به ویرانه نشستیم و چه حزنآور بود
دخترت چون که در آن غمکده مهمانت کرد
دست کوچک به در آورد و سرت را برداشت
چشمهی اشک، روان بر لب عطشانت کرد
نه که از بهر پذیرایى تو هیچ نداشت
جانِ بر لب شدهاى داشت که قربانت کرد