مشخصات شعر

معجزۀ فراز نیزه

ماه من! در دل شب‌ها که به زندانت کرد؟

 گل من! در طبق خار که پنهانت کرد؟

 

تو حسین منى و این همه پامال ستم

 جان من! بازى تقدیر چه با جانت کرد؟

 

وقت رفتن، تن صد چاک تو عریان دیدم

 اى برادر! که کفن بر تن عریانت کرد؟

 

کاروان تو ز شام آمده برخیز و ببین

 آتش ظلم چه با جان عزیزانت کرد

 

بیشتر از همه از دورى تو سوخته‌ایم

 چه بگویم که چه با ما غم هجرانت کرد؟

 

سر تو در همه جا داشت شگفتى امّا

 بهترین معجزه را خواندن قرآنت کرد

 

کوفه شرمنده‌ی احسان شما بود ولى

 سنگ‌باران عوض آن همه احسانت کرد

 

کوفتم بر دهن خصم تو با منطق خویش

 آنکه با چوب، جفا بر لب و دندانت کرد

 

ما به ویرانه نشستیم و چه حزن‌آور بود

 دخترت چون که در آن غم‌کده مهمانت کرد

 

دست کوچک به در آورد و سرت را برداشت

 چشمه‌ی اشک، روان بر لب عطشانت کرد

 

نه که از بهر پذیرایى تو هیچ نداشت

جانِ بر لب شده‌اى داشت که قربانت کرد

 

 

معجزۀ فراز نیزه

ماه من! در دل شب‌ها که به زندانت کرد؟

 گل من! در طبق خار که پنهانت کرد؟

 

تو حسین منى و این همه پامال ستم

 جان من! بازى تقدیر چه با جانت کرد؟

 

وقت رفتن، تن صد چاک تو عریان دیدم

 اى برادر! که کفن بر تن عریانت کرد؟

 

کاروان تو ز شام آمده برخیز و ببین

 آتش ظلم چه با جان عزیزانت کرد

 

بیشتر از همه از دورى تو سوخته‌ایم

 چه بگویم که چه با ما غم هجرانت کرد؟

 

سر تو در همه جا داشت شگفتى امّا

 بهترین معجزه را خواندن قرآنت کرد

 

کوفه شرمنده‌ی احسان شما بود ولى

 سنگ‌باران عوض آن همه احسانت کرد

 

کوفتم بر دهن خصم تو با منطق خویش

 آنکه با چوب، جفا بر لب و دندانت کرد

 

ما به ویرانه نشستیم و چه حزن‌آور بود

 دخترت چون که در آن غم‌کده مهمانت کرد

 

دست کوچک به در آورد و سرت را برداشت

 چشمه‌ی اشک، روان بر لب عطشانت کرد

 

نه که از بهر پذیرایى تو هیچ نداشت

جانِ بر لب شده‌اى داشت که قربانت کرد

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×