مشخصات شعر

درهای بی کلید

سه ساله‌ای و چه قرن‌ها که، امید دل‌های ناامیدی
صدای لب‌های بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی


نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینه‌ات نهادی
خرابه‌هایی که نور دادی، حماسه‌هایی که آفریدی


روانه شد روی گونه‌هایت – دو نهر کوچک – شبی پریشان
تو پای هر رود خشک را هم، به طشت‌های طلا کشیدی


بگیر بر دامنت پدر را! بکش به آغوش خسته سر را!
ببوس لب‌های شعله ور را! مسافرت را چه زود دیدی!


نه خیمه‌ها و زبانه‌ها را ... نه ضربۀ تازیانه‌ها را ...
نه سنگ‌ها و نشانه‌ها را ...مگو چرا از همه بریدی


هزار گنجشک پر شکسته، به شاخۀ کوچکت نشسته
چگونه با دست و پای بسته، شبانه از میله‌ها رهیدی؟


عروسک آورده‌ام برایت، بلند شو! جان من فدایت
چقدر زود و چقدر خسته، به آرزوی دلت رسیدی...

درهای بی کلید

سه ساله‌ای و چه قرن‌ها که، امید دل‌های ناامیدی
صدای لب‌های بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی


نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینه‌ات نهادی
خرابه‌هایی که نور دادی، حماسه‌هایی که آفریدی


روانه شد روی گونه‌هایت – دو نهر کوچک – شبی پریشان
تو پای هر رود خشک را هم، به طشت‌های طلا کشیدی


بگیر بر دامنت پدر را! بکش به آغوش خسته سر را!
ببوس لب‌های شعله ور را! مسافرت را چه زود دیدی!


نه خیمه‌ها و زبانه‌ها را ... نه ضربۀ تازیانه‌ها را ...
نه سنگ‌ها و نشانه‌ها را ...مگو چرا از همه بریدی


هزار گنجشک پر شکسته، به شاخۀ کوچکت نشسته
چگونه با دست و پای بسته، شبانه از میله‌ها رهیدی؟


عروسک آورده‌ام برایت، بلند شو! جان من فدایت
چقدر زود و چقدر خسته، به آرزوی دلت رسیدی...

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×