دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یتیم خارجی

چون زجر در این سپاه لجبازی نیست

دور از تو بهشت، جای دلبازی نیست

 

از دخترکان شام هم دلگیرم

گفتند یتیم خارجی بازی نیست

 

معراج

آمدم ویران کنم این کاخ‌ها را بر سرش

شام را می‌کوبم، این شام بلا را بر سرش

 

من به زیر پای زینب می‌‌کشانم شام را

مثل این خاک خرابه می‌‌تکانم شام را

 

گنج در کنج خرابه است

پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا

باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا

 

باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی

گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا

 

رد پای مشترک

پدر هرجا که بودی یا نبودی، مثل هم بودیم

به صورت در سپیدی، در کبودی، مثل هم بودیم

 

تو از بالای نی، من از فراز ناقه افتادم

صعودش جای خود، در هر فرودی مثل هم بودیم

 

خرابه بالشش خشته

تو وقتی اومدی گفتم

که تقصیر دل من بود

تو که دیدی بابات خوابه

چه وقت گریه کردن بود؟

 

بیشتر شرمندۀ چشم ربابم ‌ای پدر

تا نفهمد هیچکس، ناچار بازی می‌‌کنم

بین سرها، بین این نیزار بازی می‌‌کنم

 

تا نبینم بیشتر شرمندگی عمه را

روزها با بچه‌ها بسیار بازی می‌‌کنم

 

بوسه از روی ماه

بوسه از روی ماه می‌گیرم

زیر نورش پناه می‌گیرم

 

چشمم از بس ضعیف و کم سو شد

راه را اشتباه می‌گیرم

 

گل نیلوفر

پدر جان! کوثرت را می‌‌شناسی؟

گل نیلوفرت را می‌‌شناسی؟

 

نگاهی کن به حال و روزم امشب

ببینم دخترت را می‌‌شناسی؟

 

یار تماشایی

بیا ‌ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را

 بیا ‌ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را

 

ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من

کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را

 

جان جهان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه

از منظر من جان جهان است رقیه

 

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت

در جزء، نه در سطح کلان است رقیه

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×