- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
- بازدید: ۴۷۴۴
- شماره مطلب: ۴۷۵
-
چاپ
درهای بی کلید
سه سالهای و چه قرنها که، امید دلهای ناامیدی
صدای لبهای بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی
نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینهات نهادی
خرابههایی که نور دادی، حماسههایی که آفریدی
روانه شد روی گونههایت – دو نهر کوچک – شبی پریشان
تو پای هر رود خشک را هم، به طشتهای طلا کشیدی
بگیر بر دامنت پدر را! بکش به آغوش خسته سر را!
ببوس لبهای شعله ور را! مسافرت را چه زود دیدی!
نه خیمهها و زبانهها را ... نه ضربۀ تازیانهها را ...
نه سنگها و نشانهها را ...مگو چرا از همه بریدی
هزار گنجشک پر شکسته، به شاخۀ کوچکت نشسته
چگونه با دست و پای بسته، شبانه از میلهها رهیدی؟
عروسک آوردهام برایت، بلند شو! جان من فدایت
چقدر زود و چقدر خسته، به آرزوی دلت رسیدی...
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
درهای بی کلید
سه سالهای و چه قرنها که، امید دلهای ناامیدی
صدای لبهای بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی
نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینهات نهادی
خرابههایی که نور دادی، حماسههایی که آفریدی
روانه شد روی گونههایت – دو نهر کوچک – شبی پریشان
تو پای هر رود خشک را هم، به طشتهای طلا کشیدی
بگیر بر دامنت پدر را! بکش به آغوش خسته سر را!
ببوس لبهای شعله ور را! مسافرت را چه زود دیدی!
نه خیمهها و زبانهها را ... نه ضربۀ تازیانهها را ...
نه سنگها و نشانهها را ...مگو چرا از همه بریدی
هزار گنجشک پر شکسته، به شاخۀ کوچکت نشسته
چگونه با دست و پای بسته، شبانه از میلهها رهیدی؟
عروسک آوردهام برایت، بلند شو! جان من فدایت
چقدر زود و چقدر خسته، به آرزوی دلت رسیدی...