- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۴۸۴
- شماره مطلب: ۴۶۸۷
-
چاپ
یادگار برادر
قاسم، آن نوباوهی باغ حسن
گوهر شاداب دریای محن
قامتش، شمشاد باغستان عشق
چهره، سرمشق نگارستان عشق
با زبان لابه، نزد شاه شد
خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کای رشک بستان ارم!
رو، تو در باغ جوانی، خوش بچم
مهلاً، ای زیباتذرو خوشخرام!
این بیابان سربهسر بند است و دام
اللَّه! ای آهوی مشکین تتار!
تیرباران است دشت و کوهسار
بوی خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زآن امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار؟
ای مرا تو از برادر یادگار!
کی روا باشد؟ که این رعنانهال
گردد از سمّ ستوران پایْمال
کی روا باشد؟ که این روی چو وَرد
غلتد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کای خدیو مستطاب!
ای تو مُلک عشق را مالکرقاب!
کام عاشق، غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوی جانان، هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگی
بر غلامان، بیشهنشه زندگی
زندگی را بیتو بر سر، خاک باد!
کامرانی را جگر، صد چاک باد!
گفت شه: ای سروقامت یار ما!
رو، قیامت وعدهی دیدار ما
تاخت سوی رزمگه با صد شتاب
رفت همچون تشنه، مستعجل بر آب
حیدرانه تیغ در لشکر نهاد
پشتهها از کشتهها یکسر نهاد
ظالمی زد ناگهش تیغی به فرق
تن ز زین برگشت و در خون گشت، غرق
بر عمو رو کرد و گفت: ای دلبرم!
وقت آن آمد که آیی بر سرم
شه چو آمد دیدهگریان بر سرش
دید با حالی دگرگون، پیکرش
برگبرگ نوگل باغ هدی
از سموم کین شده از هم جدا
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
یادگار برادر
قاسم، آن نوباوهی باغ حسن
گوهر شاداب دریای محن
قامتش، شمشاد باغستان عشق
چهره، سرمشق نگارستان عشق
با زبان لابه، نزد شاه شد
خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کای رشک بستان ارم!
رو، تو در باغ جوانی، خوش بچم
مهلاً، ای زیباتذرو خوشخرام!
این بیابان سربهسر بند است و دام
اللَّه! ای آهوی مشکین تتار!
تیرباران است دشت و کوهسار
بوی خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زآن امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار؟
ای مرا تو از برادر یادگار!
کی روا باشد؟ که این رعنانهال
گردد از سمّ ستوران پایْمال
کی روا باشد؟ که این روی چو وَرد
غلتد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کای خدیو مستطاب!
ای تو مُلک عشق را مالکرقاب!
کام عاشق، غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوی جانان، هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگی
بر غلامان، بیشهنشه زندگی
زندگی را بیتو بر سر، خاک باد!
کامرانی را جگر، صد چاک باد!
گفت شه: ای سروقامت یار ما!
رو، قیامت وعدهی دیدار ما
تاخت سوی رزمگه با صد شتاب
رفت همچون تشنه، مستعجل بر آب
حیدرانه تیغ در لشکر نهاد
پشتهها از کشتهها یکسر نهاد
ظالمی زد ناگهش تیغی به فرق
تن ز زین برگشت و در خون گشت، غرق
بر عمو رو کرد و گفت: ای دلبرم!
وقت آن آمد که آیی بر سرم
شه چو آمد دیدهگریان بر سرش
دید با حالی دگرگون، پیکرش
برگبرگ نوگل باغ هدی
از سموم کین شده از هم جدا